«انزوا سرنوشت نویسنده است که موجودیست غریب، مخالفخوان و معنیناپذیر».
مارگریت دوراس
رضا دانشور میگوید: «آدمهای خلّاق، خلّاق به هر معنی، آدمهایی هستند که بهناچار تبعیدیاند، بهخصوص در جوامعی مثل جامعهی ما که فردیت داشتن در آن جرم است». کتاب «کلمات باقی و باقی کلمات»، نوشتهی شهلا شفیق، از رضا دانشور میگوید. شهلا شفیق، که خود نویسندهای تبعیدی است، در این کتاب آخرین روزهای زندگی رضا دانشور را روایت میکند. او از رضا دانشوری سخن میگوید که دوست بوده، بیشتر از دوست بوده، در تبعید ناگزیر برای تأمین معاشش تاکسی رانده و همچنان با همهی دشواریها نوشته و تن به انزوا از کلمات نداده است. کتاب، سوگنامه نیست، روایت لحظهبهلحظهی مواجههی عزیزی با مرگ عزیزیست. یا بهتر است بگویم مواجههای با خود مرگ است، با نگاه فلسفی و خاص شهلا شفیق.
روایت از بیمارستان شروع میشود. از بیمارستانی در حومهی پاریس که یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان ایرانی را در خود پذیرفته است. نویسندهای که میداند تبعیدش در همین بیمارستان به نقطهی پایان میرسد. شهلا شفیق هر روز به دیدار دوست میرود و ما را در بیچارگی همخانه شدن با مرگ، همراه لحظههای خود میکند. شهلا شفیق با مرگ بیگانه نیست، او دخترش، محبوبهی دوازدهسالهاش، را در یک تصادف هولناک در پاریس، در تبعید از دست داده است، همانطور پیشتر، دوستان و یارانش را در اعدامهای بعد از انقلاب. ما در ابتدای کتاب با رضا دانشوری آشنا میشویم که همسوگ شهلا شفیق بوده است، که از زبان محبوبه مرگ را سروده است و از زبان شهلا شفیق برای محبوبه مرثیه خوانده است. اینکه دوست چنان با تو یکی شده که زبان سوگ تو میشود و تو را چنان بیان میکند که خودت، کلمات باقی و باقی کلمات است!
آنچه رضا دانشور از زبان شهلا شفیق میسراید تکاندهنده است، انگار حدیث رنج تمام مادرانیست که فرزند از دست دادهاند. رضا مویه میکند، با مرگ سخن میگوید و پریشانی دوست را به تصویر میکشد و دست آخر به تسلّا مینشیند. اما آیا سوگ را تسلّایی هست؟ شهلا شفیق به دنبال تسلّا نیست، به دنبال کشف معناهاست. پس از پایان این بخش از کتاب که مرگ بیپرده و بیرحم و بنیانکن بر ما هجوم میآورد، با رضا دانشوری روبرو میشویم که خود در بستر مرگ است و از فراموشی میترسد. رضا دانشوری که به گفتهی راوی کتاب «بس عهدها شکسته و بستگیها گسسته بود. از تعلّقش به کلمه هیچگاه نکاسته بود. نوشتن، جولانگاه آزادیاش بود و ترس گم کردن کلمات اوج هراسش بود از فراموشی و بیاختیاری…» و بهراستی هم مگر یک نویسنده که بهناچار همهچیز را وامینهد و آوارهی تبعید میشود چیزی هم بهجز زبان و کلماتش با خود دارد؟
رضا دانشور در چنگال سرطان از گم کردن کلمه میترسد و شهلا شفیق در مواجهه با مرگ دوست به کلمه پناه میبرد؛ چیزی که با آن بیگانه نیست. او پیشتر کتاب «سوگ» را نوشته است و از سیاهی هولناک سوگ دخترش عمارتی کمنظیر در ادبیات پدید آورده است که خواندنش البته اصلاً ساده نیست، هرچند عین زندگی است و در اوج تلخی آواز زندگی را زمزمه میکند. حالا شهلا شفیق باز به کلمه پناه میبرد تا بلکه از بار مرگ، از آن راهروی تاریک پیچاپیچ، یک قاب تازه بیافریند.
برای ما نویسندههای تبعیدی ساکن پاریس، برای ما نویسندههای ایرانی تبعیدی آواره در هر کجای دنیا اصلاً، پاریس یک شهر خاص است. شهری که صادق هدایت در آن زیسته و خودکشی کرده، شهری که غلامحسین ساعدی در آن تقلّای حیات کرده و دق کرده، شهری که شاهرخ مسکوب در آن پرسه زده و… بخش چهار کتاب با این جمله شروع میشود: «رضا پرسه زدن را دوست داشت و پاریس شهر پرسههاست…». نویسندهی تبعیدی از پاریس میگوید و از رؤیایش برای دوباره قدم زدن در شهر، از اجبار ماندن در بیمارستان که حالا برایش سلول زندان را یادآور میشود، چون باز هم اختیاری برای گریز از این وضعیت ندارد، و دوست به دنبال راهی برای آرام کردن خاطر رضا دانشور است، کتاب خواندن، حرف زدن، شعر نوشتن… .
خواندن کتاب کلمات باقی و باقی کلمات ساده نیست، بهخصوص برای ما تبعیدیها. نثر زنده و جاندار شهلا شفیق پر از درد است و بیم و امید. پر از هوای دوست است این کتاب. اصلاً نه فقط در مواجهه با مرگ، که در ستایش دوستی و عشق است. در ستایش آن نوع از دوستی که نیاز به کلام ندارد، که چنان محکم و حقیقیست که دوست زبان دوست میشود بهوقت هولناک سوگ.
اگر میخواهید تمام رضا دانشور نویسنده را بشناسید، داستانهای درخشانش را بخوانید، «نماز میّت و خسرو خوبان» را، خاطرهخوانیهایش را بشنوید، گفتگوهایش را با رؤیایی و کامران دیبا و… بخوانید. اگر میخواهید شهلا شفیق را بشناسید، «سوگ»اش را بخوانید، «از آینه بپرس» را بخوانید و کتابهای دیگرش را. اما اگر میخواهید شهلا شفیق را و رضا دانشور را در مسیر طولانی دوستیشان بشناسید، اگر میخواهید روایت این دو نویسندهی تبعیدی را از هم، از مرگ و از عشق به زندگی بشناسید، کتاب کوتاه «کلمات باقی و باقی کلمات» را بخوانید. کلام و کلمه تا همیشه زنده میماند. رضا دانشور جانش را در کلامش برایمان گذاشت و رفت، همچون دیگرانی که در تبعید کوشش کردند بر عهدشان با ادبیات استوار بمانند.
ما هیچچیز نداریم جز کلماتمان، کلماتی که خود پُرند از کلام ناگفتهای که پشتشان پنهان میماند. مثل آنچه در این کتاب کوچک نیست و هست: زندگی. مثل اسم کتاب: کلمات باقی و باقی کلمات… .