یخ بسته پشت پنجرههامان، نگاه کن
از روزگارمان سحرش را گرفتهاند
در روزنامهها خبری جز دروغ نیست
از روزنامه هم خبرش را گرفتهاند
دنیا بدون نور و صدا خوشصداتر است
آدم نداند و نشناسد رهاتر است
از شعرهای بیاثر این روزها بفهم
از واژه عدهای اثرش را گرفتهاند
خواری طلب، نشانهی یک عمر عقدهایم
بی اعتراض، راه به بیراهه بردهایم
در نطفه اعتراض خفه میشود، دریغ
از مرد این زمان جگرش را گرفتهاند
محصول حسرت پدرانیم دور هم
هر یک دچار وهم روانی، زیاد و کم
آتش نمیشود تل خاکستری که از
کبریتهایمان خطرش را گرفتهاند
حیوان ناطقیم و دوپا ، بیارادهایم
در جبههای مقابل حق ایستادهایم
با هر دروغ گفته شده از زبان ما
انگار از حسین سرش را گرفتهاند
مایی که با لباس ریا پاک و روشنیم
فرمان بران آلت و مشغول مردنیم
جایی برای معجزهای عاشقانه نیست
از زندگیمان هنرش را گرفتهاند
از شعرها شعور و از اندیشهها خودش
از آفتاب گرمی و از ریشهها خودش
از ماه آسمان و از آغوشمان قرار
یا از مسافرت سفرش را گرفتهاند
جز مرگ بیشکوه نفس راه چاره نیست
باید که رفت حاجت هیچ استخاره نیست
اما کجا سفر کنم اینجا که مردمش
از هر پرنده بال و پرش را گرفتهاند
تنهاترین مسافر معراج آسمان
غمگین و دلشکسته و بی نام و بی نشان
من شیر زخمدیده که در شهر سردتان
مشتی شغال دوروبرش را گرفتهاند
من جای هرکسی بشود غصه خوردهام
من جای مردگان شما سخت مردهام
در چاه نابرادریام مثل آنکه باز
یعقوب در منی پسرش را گرفتهاند
محمدرضا آبیار
عالی بود،دوست دوران نوجوانیم،به امید موفقیت روز افزون تو تمام مراحل زندگی