«اگر کسی اسلحهای را به طرفتان نشانه رود و بگوید: «دوستت را بکش وگرنه میکشمت»، دارد وسوسهتان میکند، همین و بس.» و هرچند وسوسه در جایی که پای جان در میان است میتواند عذری موجه و محکمهپسند برای جنایت باشد، اما قطعاً توجیهی اخلاقی نیست.
مری مککارتی۱
پیشنوشت: خطر لو رفتن داستان فیلم!
فیلم «شیطان وجود ندارد» به کارگردانی «محمد رسولاف» منتشر شده در سال ۲۰۲۰ و برندهی خرس طلایی جشنوارهی برلین است. «احسان میرحسینی»، «شقایق شوریان»، «کاوه آهنگر»، «باران رسولاف»، «مهتاب ثروتی» و «محمد ولیزادگان»، بازیگران اصلی این فیلم هستند. شیطان وجود ندارد مرا به یاد پاراگرافی از مککارتی که در بالا ذکر کردم میاندازد. او در این فیلم از چند منظر به عاملان اجرای حکم اعدام و نقش مسئولیت فردی، باورهای فردی، قدرت نه گفتن و البته تاوانهای حمایت نکردن از حکومت توتالیتر میپردازد.
«هانا آرنت»۲ میگوید اگر لحظهای به تمایز میان حکومت توتالیتر و سایر اشکال دیکتاتوری برگردیم، باید بگوییم که جنایت به معنی دقیق کلمه اگر در دیکتاتوریهای فاشیستی استثنا باشد، در دیکتاتوریهای توتالیتر به قاعده بدل میشود؛ و ما در این فیلم که در ایران امروزی و تحت حکومت این رژیم ساخته شده است، میبینیم که جنایت اعدام بدل به یک قاعده و قانون شده است، آنچه حقیقتاً نه فقط در فیلم بلکه در واقعیت امروز جامعهی ایران وجود دارد. اعدام برای یک قاچاقچی، یک خلافکار و یا یک فرد سیاسی و مبارز.
«رسولاف» با هوشمندی، پذیرش عامل اعدام بودن را در سه گروه بررسی میکند. آنها که اختیار دارند و میپذیرند، آنها که مجبورند و میپذیرند و آنها که مجبورند و نمیپذیرند. و در همین پرداخت اپیزودیک فیلم به نقش مسئولیت فردی میپردازد.
اپیزود اول با نام «شیطان وجود ندارد»، داستان زندگی مردیست که مامور رسمی و استخدامی رژیم است. مردی به ظاهر معمولی، خانوادهدوست، پسری خوب برای مادرش، پدری خوب برای دخترش و شوهری که حتی موهای همسرش را رنگ میکند. مردی که شبیه بسیاری از ماست. او شغلش را پذیرفته، اگرچه که شبها با قرص میخوابد، او اختیار دارد که از زندان بیرون برود، زندگی عادی داشته باشد، سر ماه حقوق بگیرد، ساعت سه صبح برای اجرای حکم به زندان بیاید، در زمان اجرای حکم موسیقی گوش کند، میوه بخورد و با فشار یک دکمه، شش نفر را همزمان اعدام کند. شیطان وجود ندارد، چون شیطان میتواند هر کدام از ما باشد که به اختیار تن به پذیرش جنایت میدهیم؛ ولو در حد فشردن یک دکمه.
اپیزود دوم با نام «او به من گفت تو میتوانی»، روایت سربازیست که مجبور است. او سرباز بخش اجرای احکام زندان است. رسولاف در این اپیزود پر از دلهره، با مهارت هرچه تمامتر بدون اینکه فیلم در ورطهی شعار بیفتد، باز به مبحث قانون، مسئولیت فردی، فرار از پذیرش قانون غلط، تفاوت در نگاه انسانها و خودداوری آنها در مقابل عامل جنایت شدن میپردازد. در سکانسی که جوان سرباز و همخدمتیهایش که همه عامل اعدام بودن را به حکم جبر سربازی اجباری پذیرفتهاند، کارگردان تمام مباحث فلسفی و اخلاقی دربارهی مسئولیت فردی را پیش میکشد و جوانی را برای ما به تصویر میکشد که سرپیچی میکند، بر روی مافوق اسلحه میکشد، تا مرز ویرانی پیش میرود اما عامل اجرای حکم نمیشود. اپیزود دوم با شادی و رقص و موسیقی «بلاچاو» در یک نمای باز از تهران تمام میشود و ما میمانیم و تحسین آنکس که مسئولیت فردیاش را به عهده گرفت، ما میمانیم و دلنگرانی برای سرنوشت آنکس که توانست و «نه» گفت.
اپیزود سوم با نام «روز تولد»، به داستان جوان سربازی میپردازد که معتقد است مجبور به تحمل قانون است. معتقد است اگر هم بخواهد نه بگوید، قدرتش را ندارد، و درعینحال میخواهد با پذیرش قانون از مزایای آن هم بهرهمند شود، پس تن به عامل اعدام بودن میدهد و در عوض خدمت میکند و سه روز مرخصی تشویقی میگیرد تا در روز تولد عشقش کنارش باشد. ازقضا خانوادهی عشقش، خانوادهای سیاسیست که به قدرت و قانون نه گفته و اگرچه که مستقیماً مبارزه نمیکند اما حمایت هم نمیکند. اینجا هم یاد مقالهی هانا آرنت میافتم که میگوید اگر مردم تنها حمایت نکنند، همان بیعملیشان هم میتواند منجر به ضربههای بزرگ برای حکومتهای توتالیتر شود.
رسولاف در این اپیزود به دروغپردازی حکومتهای توتالیتر و ترسشان حتی از عوامل اجرایی خود اشاره میکند. آنجا که سرباز میفهمد عضوی از خانواده را اعدام کرده که سیاسی بوده اما به او گفتهاند خلافکار است، این اپیزود با پسزده شدن او از سوی نامزدش تمام میشود، اگرچه جوان خود اعتراف کرده اما تنها اعتراف به گناه، تاوان مشارکت در جنایت نیست و او با این اعتراف و تاوان دوباره متولد میشود.
اپیزود چهارم، «مرا ببوس» یک دادگاه واقعیست، دادگاهی دربارهی خودداوری انسانی که عامل جنایت بودن را نپذیرفته و تاوان سختی داده، تاوانی که خود و خانوادهاش را درگیر کرده و البته دادگاهی در مقابل نسل آینده که میپرسد چرا؟ داستان مردی که به دلیل فرار از پذیرش عامل اعدام بودن در زمان سربازی، بیست سال مخفیانه زندگی کرده. دیالوگ درخشان این اپیزود آنجاست که مرد به دخترش میگوید اگر به عقب برگردم، بازهم روی مامور اسلحه میکشم و انسانی را نمیکشم؛ چون دو برادر مادرت را اعدام کرده بودند، و او همیشه میپرسید کسانی که چهارپایه را میکشند چه جور موجوداتی هستند؟
نمیخواهم داستان فیلم بیش از این لو برود، نمیخواهم در این مقاله از هنر کمنظیر رسولاف سخن بگویم، نمیخواهم از قابهای زیبا و تصاویری که هرکدام برای من نماد یک مفهوم بودند حرف بزنم، نمیخواهم در ستایش شجاعت رسولاف بنویسم که خود مصداق بارز یک شهروند بینهایت مسئول و آگاه است؛ تنها میخواهم بگویم این فیلم برای من مثل این بود که دارم مصادیق عینی کتاب «ابتذال شر» هانا آرنت را در چهارچوب یک فیلم و در فضای امروز ایران میبینم و باز هرچه بیشتر به اهمیت نقش مسئولیت فردی در هر جایگاهی که هستیم فکر میکنم. به اهمیت درک قدرت نه گفتن به قانون غلط، به حکومت غلط، به اهمیت خودداوری؛ آنجا که با خودمان تنها میشویم، آیا هرگز ابزار و پیچ و مهرهی ماشین جنایت و سرکوب رژیم بودهایم؟ آیا وقتی همه گناهکار باشند، در واقع هیچکس گناهکار نیست؟! فیلم را ببینید.
۱- مری مککارتی (Mary McCarthy)
(۱۹۱۲-۱۹۸۹)
نویسنده و منتقد امریکایی. در دهۀ ۱۹۳۰ به محافل کمونیست پیوست، اما در اواخر این دهه از کمونیسم سبک شوروی انتقاد و پس از محاکمات مسکو با تروتسکی اعلام همبستگی کرد و به مخالفت شدید با نمایشنامه نویسان و نویسندگان به زعم خود او هوادار استالینیسم برآمد. در دهههای ۴۰ و ۵۰ میلادی، انتقاد از دورۀ مک کارتی و کمونیسم را از منظری لیبرال در پیش گرفت و تا به پایان عمر بر ضرورت استقلال رای خلاق که از هر آموزه ای فراتر میرود پای فشرد. در دهۀ ۱۹۶۰ به مخالفت با جنگ ویتنام برآمد و تمامی بازپرسیهای رسوایی واترگیت را در دهۀ ۱۹۷۰ منتشر کرد. هرچند با بسیاری از همکارانش در نشریۀ پارتیزان ریویو، که پس از جنگ جهانی دوم به سیاست محافظه کارانه و ارتجاعی روی آورده بودند، قطع ارتباط کرد، با بعضی از آنها تا پایان عمر روابط نزدیک داشت، به ویژه با هانا آرنت که مکاتبات مفصلشان با هم سرشار از انرژی فکری است و به صورت کتاب منتشر شده است.
۲- هانا آرِنْت (به آلمانی: Hannah Arendt)
(زادهٔ ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ در لیندن–لیمر، هانوفر – درگذشتهٔ ۴ دسامبر ۱۹۷۵ در نیویورک، آمریکا)
فیلسوف (فلسفهٔ سیاسی) و تاریخنگار آلمانی- آمریکایی بود. هانا آرنت، از مهمترین اندیشمندانی بود که آرا و افکارش تأثیری ژرف در سدهٔ بیستم میلادی بر جای گذاشت.او سالها در دانشگاههای ایالات متحده در رشتهٔ تئوری سیاسی تدریس کرد و از چندین کشور، دهها دکترای افتخاری گرفت، و نیز برنده جایزهٔ آلمانیزبان لِسینگ و فروید شد. او از یهودیانی بود که از هولوکاست جان سالم به در برد و به ایالات متحده مهاجرت کرد. زمینهٔ فلسفه و آثار او، موضوعاتی همچون دموکراسی مستقیم یا اقتدارگرایی و تمامیتخواهی حکومتهای استبدادی است.
شما فیلم ها رو فقط از لحاظ محتوا بررسی میکنید، لطفا فیلم ها رو از لحاظ فرم و تکنیک فیلمنامه و کارگردانی هم مورد بررسی قرار بدید