کبریت را انداختم در پمپ بنزین
سیگارهای شهر را خاموش کردم
رفتم به سمت ایستگاه مترو و بعد
در غار تنهایی تو را آغوش کردم
از گیتها که رد شدم یک جا نشستم
تصویر ماری خسته را مخدوش کردم
از آستین بیرون پرید و پوست انداخت
خون ریخت روی سنگفرش و سالها بعد
در ذهن من امّا نشد چیزی تداعی
مغزی به شدت باکره در شیشهای مات
با حالتی مردمپسند و ارتجاعی
آیندهی تضمینشده، روشنتر از روز
با بیمهی تأمین درد اجتماعی
باید بهای مرگ را هر روز پرداخت
وزنم کمی سنگین شد از بیاشتهایی بعد
در معده هرچی بود دارد میزند بیرون
تهران فقط میسوزد و در خانه بوی آن
این روزها از هود دارد میزند بیرون
لم داده بودم روی مبل راحتی دیدم
از هر دو گوشم دود دارد میزند بیرون
این خانه را یک بار دیگر میشود ساخت
◾️
حالا پرم از بیکسی از بیقراری
و علّت خوشحالیام بیشک همینهاست
با مانکنی در یک مغازه دست دادم
دنیای ما دنیای انسانهای تنهاست
باید خودم را نقد میکردم ولی بانک
از گاوصندوق نفهمی پول می خواست
ولخرجیام را دیدی و چیزی نگفتی؟
خیلی خطرناکم گلم از من نترسی
دنیای آدمخوارها خیلی لطیف است
ضحّاک روی شانهام روییده اما
تصویر مغز و مارها خیلی لطیف است
من مرد مهدورالدّمی هستم ولیکن
کابوس مردمدارها خیلی لطیف است
از ترس میلرزیدی و چیزی نگفتی
وقتی تو را آغوش کردم فحش خوردم
پرواز همراه سقوط ناگهانی
از متن من بیرون بکش نادان کل را
مرگ مؤلف با سکوت ناگهانی
من شعر خواهم شد که برگردم به خوابت
با واژههای لایموت ناگهانی
بال و پرم را چیدی و چیزی نگفتی
بال و پرم را چیدی و چیزی نگفتم
میلاد منظورالحجه