قصّه‌ی جنگل‌ است و راز بقا
فصل آمیزشِ مباداها
آن سناتور که دیر شد رسوا
از مقامش نداد استعفا

خواست از جفتِ خود فرار کند
وضع نا امن برقرار کند

اهل دل بستنِ دوباره نبود
ساز و برگش به جز نَقاره نبود!
از مدیران هیچ اداره نبود
در میان خواص، کاره نبود

قصد آشوب داشت توی سرش
کاش می آمد آن زمان، خبرش!

هیکلش غرق در گُه و لجن و
عامل انقراض نسل من و
اهل تبعیض بین مرد و زن و
تشنه ی انتقام و تَک٭ زدن و

بیل و اِستیو و یانگ را نشناخت
کوپِر و باخ و جانگ را نشناخت

دست او را نخواند قاضی، حیف!
با قسم‌هاش خورده بازی، حیف!
آمد از دادگاه راضی، حیف!
نشئه از مایعاتِ رازی، حیف!

حکمِ او التزامِ حبسِ ابد
نوعِ انسان و لفظِ گُنگِ کبد

قصّه‌ی آدم‌ است و سیبِ هَوی
طبق توجیه عقلِ بی پروا،
که هر از گاه می دهد فتوا:
طردِ او از بهشت بوده روا

ربطِ این شعر من به بی‌ربطی‌ست
از کتابی که نسخه‌اش ثبتی‌ست

زهرا موسی‌پور فومنی

1 نظر در حال حاضر

  1. شعر ساختگی و بسیار ابتدایی است.
    قافیه های ابتدایی و ساختگی
    وزن سازی مبتدیانه و..

    بدون خلاقیت و..

پاسخ دادن به هدر رونده لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *