مرا به این درِ بسته، به این اتاق نمور
به تیک و تاکِ خراشندهی همین ساعت
به راس ساعت قرص و به بوسه بر لیوان
به این سوال مزخرف که: عشق یا نفرت؟
مرا به سوت قطاری که در دل درّه ست
مرا به هر چمدانی که زخمیِ سفر است
به عطر بوسهی تو بر بلیطِ یکطرفه
که بر توازیِ هر ریل خسته در گذر است
مرا به ذهنِ خودم: این زوال بهتآور
مرا به یادِ خودم: این دفینهی حسرت
به ناگهانِ تعقل، به چرتیِ پرسش
به این سوالِ مزخرف که: عشق یا نفرت
به چارچوب جهانی که بیتو زیبا نیست
و مثل سقف اتاقم به فکر ریختن است
به صرفِ مصدرِ مصنوعیِ فراریدن
که از شبی به شب دیگری گریختن است
مرا به زنگ زدن پشتِ گوشی مشغول
به هر کسی که به جای تو هست آن ورِ خط
به آن “دو کاجِ کنارِ خطوطِ سیم پیام”
که بر تعفن این قصه کردهاند عادت
مرا به شهرِ پس از تو، که خالی از سکنه ست
مرا به شعرِ پس از تو که مرثیهوار است
که بعدِ زلزله هر شعر، “محتشم” دارد
که بعدِ زلزله یک شهر، زیرِ آوار است
مرا به بختک و دندانقروچه و کابوس
به ترسِ مزمنِ من، از تصورِ دیوار
به لمسِ سردیِ دستت پس از: برو به درک!
به زهرِ حل شده در: دست از سرم بردار!
به بیتفاوتیات در دقایقِ رفتن
به دستپاچگیام روزِ اولین دیدار
به روزهای سیاهی که بعد از این دارم
به شبترین شب دنیا که بودهام بیدار
مرا به دستِ جنون، دستِ بیسرانجامی
مرا به دستِ خدای پس از خودت بسپار
ببر هر آنچه که داری، ولی به حقّ خودت
تمام خاطرهها را برای من بگذار
بنیامین پورحسن
مرا به این همه چییییییییییز بسپار
خیلی تاثیر برانگیز است… بعد از خوندن بسپار، خواننده رو برمیگردونه به اول،
تا دوباره مرور کنه که شاعر از مخاطب خواسته اونو به چه چیزایی بسپاره..
وبا این همه چیز مواجه میشه وعاطفه واحساسش درگیر میشه و همذات پنداری میکنه.
بیت آخر، همیشه در تردید میذاره مخاطب رو…