مثل دالی که از دل افتاده
لامِ تنهای له شده در من
بین مدلول‌های بی معنی
گفتمان دوباره گوه خوردن

مثل دالی که دوستم داری؟
مثل لامی که لای پاهایم
مثل واوی که این وسط مانده
بچه بازییت تا کجاهایم!

ردِّ خطِ سفید پاشیده
بر سیاهیِ صورتم مانده
بین قند و نمک گرفتارم
اشک‌هایم تو را نشورانده؟

توی گوشی تماس بی‌پاسخ
پاسخ بی‌تماس در ذهنم
خط ندادن به تو درِ گوشی!
خطِ از تو مماس بر ذهنم

لام تا کامِ آخَرت بودم
لام تنهای بین‌الاذهانی
لامِ ترسیده زیر میکروسوپ
در سکوتِ پس از نمی‌مانی

-۷- دال سیاه چرخیده
ساعت خالی از زمانم را
سر به گیجیِ گیجِ بی سر در
زخم تو لای استخوانم را

شمع سی سالگیِ افتاده
روی کیک تولدم بودی
نه “تو” ماندی نه “لام” و “دال” از دل
دال‌های گرفته از دودی

واو بی‌عطف خسته‌ای بودم
روی شمعی که فوت خواهد شد
گفتمانی که بر تو غالب شد
سرنوشتش سکوت خواهد شد

حمیدرضا امیرخانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *