عشق تو در سرم نمیگنجید
بر زبانم نبود جز تمجید
عاشق سرزمین مادریام
کنج آغوش تو ولی تبعید…
عشق ما آخر خیانت بود
عشق اصلا نبود، عادت بود
خوب شد زود از سرم افتاد
فکر با تو فراش را تجدید…
حال درگیر مردنم هستم
بیشتر عاشق زنم هستم
بوسههای عمیق و ممتد تو
مستیام را نمیکند تشدید
سر تکان میدهند از هر سو
سایههای تکیدهی ترسو
بیصدا میکنند تکفیرم
طعنههای نشسته در تهدید
شدهای چون عروسکی چینی
غرق در تور و تاج تزئینی
زد دلم را وفور شیرینی
صیغهات را نمیکنم تمدید
مثل عینالقضات غمگینم
با زنم در حیاط… غمگینم
وسط ارتباط… غمگینم
دربیاور مرا از این تردید
ایرج انصاریفرد
سلام… سپاس از لطف تان در نشر شعر من
چنانچه مایل به نشر کترهای جدید هستید آماده همکاری هستم….