بیا بیا که نمایش شروع شد… roll را
بگیر از من و خالی بکن تحمل را
ببا بیا و بغل کن شبیه من… گل را
“و مال من بشو، بر هم بزن تعادل را
بریز توی سرم قطره قطره الکل را”
که زخم میخورم و ابن ملجمی برعکس!
که دم به دم که توام درد و مرهمی برعکس
لب تو نامه نوشتهست از غمی برعکس
“که هی سقوط کنم توی آدمی برعکس
كه رفت رو به عقب، باغهای بابُل!! را”
و رفت رو به عقب… صحنه را کمی نخراش!
دلش برای تو تنگ است و کاش بعد از کاش…
فقط بیا و سفر کن به قلعهی لبهاش
“که توش حوریهای موبلند داشت یواش
به برق میزد، آواز خیس بلبل را!!”
بیا که نوبت توست… این کمر… و این خنجر
منم سکوی پریدن به روز خوب… بپر
بگو چه چیز کم است و چه چیز از این بهتر؟!
“برای رقص تو با تکّههای یک دختر
که ختم کرده به خود سرنوشت این «پل» را”
به پردههای گرفته بگو منم تنها
کسی که داخل تو رفت و رفت با دنیا
به پردههای کشیده بگو که با منها
“منی که از ته، بالا میآورم خود را
به گند میکشم این «لحظۀ تقابل را!!!»”
و تو شبیه چراغی به راه افتادی
در انجماد تنم روی ماه افتادی
به روی صورتی من… سیاه افتادی
“تویی که آن طرف هیچگاه افتادی
و دوست داری، این «افتضاحِ در کل را!!»”
“من و تو… من… و تو… این انتظار بیمعنیست
تلاش کن که به هم… منفجر کن این «پل» را!”
آرش کیوانی
* ابیات داخل گیومه شعری از الهام میزبان هستند