با مورچهها داری
له میشوی از بالا
دوشیده شدی یک عمر!
پس گاوتری حالا
پک میزندت انگار
یک جفت لب قرمز
تا دود شوی بیرون
در بین خداحافظ…
مخروبتر از مخدوش
مخدوشتر از دیروز
این کیست که میبینم؟
ای آینهی پفیوز
یک بسته پر از چشمت
را با دو سه لیوان آب…
سر میکشمت هرشب
همخوابهی بی_من_خواب
ما مورچهی مدفون
زیر دو سه تن کاهیم
ما عشق نمیفهمیم
ما عشق نمیخواهیم
حمیدرضا امیری