«چند چریک شهری در چند قضیهی عاشقانه»
نگاهی به مجموعهی لعنت به طهران بدون تو/ سیاوش پارسامنش
حمیدرضا ظرافت
بحث را با گریزی به وضعیت ترانه در حال حاضر شروع میکنیم. اصولاً وقتی که دربارهی ترانه صحبت به میان میآید در درجهی اول، نظر به ترانهی مکتوب است. یعنی ترانهای که قبل از تلفیق با موسیقی و جدای از موسیقیاش هویت مستقل داشته باشد. ترانهی سرکش و مستقل. نه ترانهای در خدمت آهنگساز و خواننده. ساختار ترانهای که پیش از تلفیق با موسیقی، هویت مجزا داشته باشد به یک شعر مکتوب نزدیکتر است تا شعری که با صدایی شنیده میشود. برای گریز به ترانهی مکتوب باید کلمهی دیگری را هم به متن دعوت کنم و آن «شعر محاوره» است. و برای رسیدن به این که ما اساساً به چه چیز «محاوره» میگوییم باید زبان محاوره را در قیاس با زبان معیار به گود بیاوریم. معنی لغوی محاوره، سوال و جواب است. پس زبان محاوره، زبان گفتگوی گویشوران یک زبان است. اما در این میان دستاندازی وجود دارد، لهجهها. لهجهها دستاندازهای ایجاد یک زبان محاورهی مشترکاند. اما گویشوران یک زبان با وجود لهجه، برای گفتگو با یکدیگر کانالهای زبانی ایجاد میکنند و به یک گویش مشترک میرسند یعنی ما در زبان محاوره هم از طریق کانالهای ایجاد شده بین لهجهها در نهایت به یک زبان معیار دست پیدا میکنیم که محاورهی معیار است. همان زبان مطلوب ترانه. شکل محاورهای از زبان به دور از لهجه. شاملو در ترانههایی مثل پریا و دخترای ننه دریا با تأکید و مکرراً از لهجهی تهرانی بهره گرفته که دستهای از اشعار شاملو را شامل میشود. ما برای رسیدن به ترانهای برای تمام گویشوران یک زبان به زبان محاورهی معیار احتیاج داریم و نه لهجهی پایتخت. اما محک تجربه وقتی به میان میآید که ترانه مکتوب میشود. ترانه وقتی مکتوب باشد تنهاست. دیگر دستآویزی ندارد که عیبش را بپوشاند. دیگر به چیزی نمیآویزد. با نگاهی به بخش شنیداری ترانهی امروز متوجه اختلاف فاحشش با ترانهی مکتوب میشویم. در واقع بخش عظیمی از ترانههایی که امروز شنیده میشود ابدا توان روی کاغذ آمدن را ندارند. شکل مکتوب آن ها فاقد معناست و شبیه به تمسخر شعر توسط کسیست که هرگز شعری نخوانده. شعر فارسی در امر شنیدار تا دههی پیش با مقولهی ترانهی بد روبرو بود. اما رفتهرفته با ترانهای مواجه شد که دیگر حتی بد هم نیست. هیچ است. تودهای از آنچه بازار میخواهد و آنچه مجوز میگیرد و آنچه بیخطر باشد است. عملاً هیچ است. این هم نیست. هیچ هیچ. دلیل اولش این است که شعر یک اثر انفرادیست اما ترانهای که ما میشنویم حاصل اجماع سلیقهی ترانهسرا، آهنگساز، خواننده، تهیهکننده و الی آخر است و بر همهی اینها بازار است که قافله سالاری میکند. که ما طبعاً قرار نیست به این دست از ترانهها بیندیشیم و مباحث دیگری را در نظر داریم.
شاعر تنهاست. یک نفر است. شعر در خلوت هم با احتیاط و به ندرت اتفاق میافتد. در جمع بیشاعر که دور از ذهن است. خیلی دور. بعد از این مقدمه به سراغ کتاب مورد بحث می رویم.
لعنت به طهران بدون تو/سیاوش پارسامنش/فصل پنجم. عمدهی مضامین سیاوش پارسامنش در این مجموعهترانه عاشقانه، اجتماعی- عاشقانه و اجتماعیست. یعنی وقتی به روند اشعار نگاه کنیم در میابیم که شاعر در شعرهای اولیه که ساختار و زبان سادهتری دارند به عاشقانهی صرف، عاشقانهی کلاسیک در باب فقدان معشوق و با یک راوی اول شخص مفرد چنگ میزند. اما رفتهرفته شاعر، همزمان که به مضامین اجتماعی سوق پیدا میکند آن راوی اولشخص مفرد به اولشخص جمع بدل میشود. مثال: شعر شماره ۱۶. یعنی رد پای تاریخ را در روند مخفی اشعار از طریق تعمق در استحکام زبان، میشود دید. یعنی شاعر از معشوقی که رفته و رد پایش بر برفها باقی مانده است می رسد به دانشجوی ستاره دار شدن و این بحث، زمانه ی زیست شاعر و المانهایی که بزنگاههای اجتماعی سیاسی وارد شعر می کند را به روی ما میگشاید. مثل ستاره داشتن در پروندهی تحصیلی که در شعر ۱۶اشاره شده. هنگامی که یک عبارت وارد زبان اجتماعی و اذهان و افواه عموم میشود روند راه یابی عبارت به ترانه سریعتر از شعر معیار است. چرا که فخامت زبان و سختی زبان معیار دست و پای شاعر را نمیبندد و اتفاقاً وظیفهی ژانرهای مختوم به ترانه همین است که نیاز روز و روزمرهی مخاطب را برطرف کند. حال این امر معمولا در بخش ترانه ی مکتوب باقی میماند. چرا که رساندن عبارتی مثل ستارهی پروندهی تحصیلی به حنجرهی خواننده، گذر از هفتخان است و البته در نهایت مجوزی هم صادر نمیشود. لذا امر ممیزی منجر به درجا زدن سلیقهی مخاطب عام هم میشود. و این گسست اتفاق میافتد که شنونده سطح قالب ترانه را در حد همان ترانههای فروشی و ارزان قیمت مارکت میبیند. چرا که اتفاقات و ادبیات اجتماعیسیاسی روزمرهی شهر را در ترانهاش نمیشنود و در نتیجه این امر منجر می شود به خوانده نشدن ترانه ی مکتوب. یک بازی دوسرباخت علیه کتابت ترانه. البته پختگی تدریجی زبان در این مجموعه که قدرت زبانیاش از مضامین عاشقانه شروع میشود. به عاشقانه-اجتماعی می رسد و در نهایت در اشعار اجتماعی مجموعه به اوج خود می رسد. در بحث موضوعیت اشعار مجموعه و مضامین استفاده شده، شاعر در برهههایی به کلیشه رفته و در برخی اشعار مجموعه، شاعر ایدهپردازی نیست. یعنی سرراست سراغ موضوعاتی رفته که دیگران هم در آن فضاها گامهای نهچندان موفقی گذاشتهاند. مثلا شاعر به سراغ زمان عید و دلتنگی برای کسی پای سفرهی هفتسین رفته. اما شعر بهتری از دیگرانی که در این فضا طبعآزمایی کردهاند نگفته که البته ترانهی آن قدر شاخصی جز «بوی عیدی» در آن فضا گفته نشده و به صرف احساس شاعران در زمان عید، انبوهی از این دست آثار را مشاهده میکنیم. در شعر ۲۷ام مجموعهی لعنت به طهران بدون تو به صورت تکرارشدهای شاعر به تقابلهای دوتایی در ابیات هر پاره دست زده که سادهترین راه دستیابی به یک اثر عامهپسند است. تقابل دو چیز با هم. سرگرم کننده است. تقابل بغض و هفتسین. تقابل قلب و خانه تکانی. تحویل سال و فال که علاوه بر تقابل زوج به کرات استفاده شده، قوافی مستعملی هم هستند. من در این دست از اشعار مجموعه مضمونپردازی، ایدهنگاری و خلاقیتی را نمیبینم و صرفا رفتن با موج زمان و مکان است که خیلیها آن را تجربه کرده اند و وجود این دست اشعار در مجموعه را ضربهای به اشعار قابل توجه کتاب میبینم. اما اشعاری هم مثل شعر پنجم مجموعه هستند که نقش تازهای زدهاند در زبان شاعر. از ابتداییترین فاکتورها مثل وزن، از ترانهای که مقصدش موسیقیست جدا میشود. میشود ترانهی مکتوب. از همان ابتدا خود را به عنوان یک اثر مکتوب معرفی می کند که وعدهی دیدارش با مخاطب، روی کاغذ است. ترانهی مکتوبی که در ابتدا با وزن، بعد با واژگان و در نهایت با تصاویر و عبارات، خود را از یک ترانهی شنیداری به معنای یک ابزار موسیقی جدا میکند. معمولاً ترانهها و اکثریت قریب به اتفاق ترانههای کتاب حاضر در اوزان کوتاه سه رکنی ساخته میشوند. اما این شعر چهار رکنی همان شعر محاورهایست که در ابتدای یادداشت اشاره کردهام. عاشقانهی غیرمعمولی که که اگر بخواهیم کتاب را با خودش مقایسه کنیم در این شعر، دیگر نه معشوق، رد پایی بر برف است و بغض پای هفتسین و نه یک بارانی آبی در خاطرات. بلکه صرفا دوم شخصیست که رفته و یک سومشخص که پزشک راویست، راوی را درباره ی دیدار معشوقش زنهار میدهد که این یک حرف خلاف جهت شعر کلاسیک و شعر قدیم ماست. پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا/ فی بعدها عذاب فی قربه السلامه. در شعر کلاسیک و شعر قدیم فارسی، دیدن محبوب سیم اندام سنگیندل در همه حال مرهم جان است. اما در این شعر می بینیم اطبا مفتونانِ مجنونِ شیدا را توصیه به دوری از معشوق میکنند. امری که بیرون از شعر هم در جامعهی امروز میبینیم. چرا که ترانه، حاصل زندگی شهری زمانهی ماست. بند نافش به خیابان وصل است. از خیابان میآید و مقصدش خیابان است و حتی در همین شعر به امر فانتزی هم روی میآورد. راوی از پس رفتن معشوق آنقدر به جادهها میاندیشد که تخت خوابش تایر در میآورد و میرود. اینهم یکی از کارکردهای ترانهی مکتوب است. شاعر با خیال راحت تصویرش را پردازش میکند. در بحث لحن، با مجموعهی تقریباً یکدستی مواجهیم که امر مثبتی به شمار نمیآید. یعنی عاشقانهها اغلب با لحنی مشترک و دیگر اشعار با لحن مشترک دیگری نوشته شدهاند. البته این به اوزان مشترک و ارکان عروضی مساوی هم در مجموعه برمیگردد. با نیمنگاهی به مجموعه درمیابیم که شاعر اصولا در اوزان بلند چهاررکنی شعر بهتری دارد. اگر چه اکثر اشعار مجموعه در اوزان سهرکنی سروده شده اما دو تا از بهترین اشعار مجموعه (شعر پنجم و شانزدهم) یکی در وزن چهار رکنی و دیگری در قالب مصرعهای سهلختی سهرکنی نوشته شدهاند. یکسانی وزنها به دلیل محدودیت در بحرهای عروضی امری طبیعیست اما لحنها میتوانند ما را با مجموعهای متنوع و چند بعدی روبرو کنند. مجموعهی لعنت به طهران بدون تو مجموعهای از ترانههای مکتوب است که در کنار خود ترانههایی دارند به اندازهی تن موسیقی. ترانههایی که گاه بر اساس ملودی از پیش ساخته شدهای نوشته شدهاند که اگرچه این اشعار در کنار موسیقی و در لحظات تلفیق، آثار موفقی هستند اما گاه روی کاغذ نمیمانند و فرومیریزند که این معمول مجموعههای ترانه است و محدود به این مجموعه نمیشود. مشی ترانه ی مکتوب با ترانهی شنیدار متفاوت است. این دو کنار هم در یک مجموعه کمتر میگنجند. در نهایت مجموعهی لعنت به طهران بدون تو کتابیست که به شخصه بارها مرورش میکنم و در کارنامهی شاعرش نقطهی روشنیست که در این مجال سعی شد به محاسن و معایبش در کنار هم پرداخته شود.
به نظر من دسته بندی ترانه به “شنیداری” و “مکتوب”، کار جالبی نیست. درست است که تقدم ملودی یا کلام، هر کدام پتانسیل هایی متفاوت برای آفرینش اثر ایجاد میکنند و امروز، انتشار ترانه در کتاب ها راحت تر از انتشار آن در آلبوم های موسیقیست اما در نهایت چیزی که ترانه خواهد بود، تلفیقیست از ادبیات و موسیقی؛ نه یک متنِ بی آهنگ و نه یک هذیانِ ریتمیک. ترانه، ترانه است و اگر مکتوب بماند، ناقص است و باید در ترانه بودنش شک کرد. توصیه ی من برای حل این ماجرا این است که اگر قرار است ترانه ای در کتاب منتشر شود، همراه با نوتاسیون باشد. [اگرچه به صورت ساده و اکتفا به خط اصلی ملودی]