کتابی که این روزها، خیلی درگیرش بودم، و پیشنهاد میکنم شما هم درگیرش بشوید، سور بز (به انگلیسی: the feast of the goat) از ماریو بارگاس یوسا (نویسنده اهل پرو) است. یوسا به شدت نویسنده است، ذاتاً یک نویسندهی خارقالعاده و باهوش است، و بدیِ خواندن کتابهای یوسا این است که بعد از خواندن آن ها دیگر به هر رمانی نمیتوانید بگویید “رمان خوب”. نویسنده به شدت انتظار ما را از یک کتاب، بالا میبرد و بعد از آن، ما را سختپسند میکند.
قصهی رمان در مورد کشور دومینیکن هست. کشوری در جزیرهی ایسپانیولا که ۳۱ سال (۱۹۳۰–۱۹۶۱) تحت حکومت دیکتاتوری رافائل تروخیو (Rafael Trujillo) بود. نویسنده به شدت فضای موجود بر آن زمان را سیاه و سرد و خفقانآور توصیف کرده، شاید حالا خواندن این رمان برای شهروندان کشورهای پیشرفته غیرقابل درک و همراه با یک طنز تلخ باشد، اما قطعاً برای ما ایرانیها، خصوصا در وضعیت سختی که این روزها داریم مانند یک حس مشترک در تمام زمینهها است، چیزی که با توجه به تاریخی که داریم، انگار سالها آن را لمس کردهایم.
با توجه به اینکه این رمان در یک بستر کاملاً سیاسی نوشته شده، به نظر من جزو بهترین و موفقترین رمانهای سیاسی است که نویسنده در تمام قسمتها، توانسته بیطرفانه اوضاع آن روزها را روشن کند. ممکن است اولین داستانی که در مورد حاکمان دیکتاتور به ذهن همهی ما برسد، کتاب ۱۹۸۴ (جورج اورول) باشد، اما با توجه به محبوبیت جورج اورول میشود گفت که این کتاب حتی در حدی نیست که بتوان آن را با سور بز مقایسه کرد، و اگر شما هر دو کتاب را مطالعه کرده باشید، کاملاً تفاوت بین یک رمان خوب و یک رمان نسبتاً معمولی را متوجه خواهید شد.
فرم این رمان به کتاب “گفتگو در کاتدرال” شباهت زیادی دارد. این کتاب هم از چندین فصل (تقریبا بیست و دو فصل) تشکیل شده است، که نویسنده سه روایت را همزمان و به صورت موازی جلو میبرد، یکی قضیهی ترور، یکی داستان اورانیا که از کودکی تا سنین نوجوانی در این کشور بزرگ شده و یکی زندگی خصوصی دیکتاتور و عوامل مربوط به او. در ابتدای قصه ما با اورانیا آشنا میشویم، یک زن ۳۵ ساله که بعد از سالها ما را وارد زندگی خصوصی خودش میکند و فساد مربوط به زمان تروخیو و زیردستانش را از زبان خودش بیان میکند. در طول قصه یک راوی مشخص نداریم (دانای کل) و به صورت واضح مشخص نیست که هر لحظه کدام شخصیت مستقیماً چه حرفی را میزند، چون شخصیتها مدام در حال جابهجا شدن میباشند. یعنی برخلاف یک رمان معمولی، ما در هیچ کجای کتاب نمیخوانیم که مثلاً “تروخیو گفت: ما جنگ را میبریم”، بلکه ما از کلمات و عبارتهای خاص یوسا، شخصیتپردازی قوی او و اتّفاقاتی که در آن لحظه میافتد، کاملاً میفهمیم که گفتگوهای بین شخصیتها چطور پیش میرود و خیلی راحت همزمان با کتاب پیش رفته، و با قصّه ارتباط برقرار میکنیم. همانطور که قبلاً گفته شد، قصّه با سه روایت همزمان جلو میرود و شاید دو تا از روایتها را بتوان به اندازهی پانصد صفحه و یا بیشتر ادامه داد اما قضیهی ترور که کلا چندین ساعت طول کشیده بود و در بین فصلهای کتاب کاملاً گنجانده شده، به شدت نگرانیها و سختیهای عوامل ترور را برای ما مشخص میکند. ترجمهی خوب این کتاب هم باعث شده است که حس کنیم واقعا در حال خواندن یک کتاب با زبان مادری خودمان هستیم. داستان با جزئیات کامل، شخصیتپردازی عالی و طنز تلخ خوبی که دارد، شرایط و روزگار سیاهی را توصیف میکند که باعث میشود مخاطب واقعاً “فکر کند” و به نظر من این مهمترین ویژگی یک کتاب خوب است. همانطور که سارتر میگوید: “ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد، شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند، اما میتواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند!”