اپیزود اول
مست باشی و فقط جام، جهانت باشد
و فقط اسم یکی ورد زبانت باشد
و فقط اسم یکی که به تو انداخت تو را
مخرج مشترک سود و زیانت باشد
آنچنان گم بشوی از خودت از او تا که
“ناکجا”، سادهترین قید مکانت باشد
لگد و مشت به بخت بد خود هی بزنی
طعم خون [خونِ خودت] توی دهانت باشد
بوی باروت بگیرد همهی زندگیات
قلب یک فاجعه پشت ضربانت باشد
قطع امید کنی از خود و جان سختی خود
الکلِ سگ درجه قاتل جانت باشد
درد و تب میکشدت استامینوفن کشک است
زندگی، غوطهوری در لگنی از اشک است
اپیزود دوم
از سرت خندهکنان ارتش شب میگذرد
ارهای کُند که از روی عصب میگذرد
راه میافتی و با سایهی خود درگیری
آخرِ قصه اگر پا بدهد میمیری
آخر قصه اگر پا بدهد، آزادی
آخر قصه اگر پا بدهد آزادی…!
مست کردی که به راهی که نرفتی بروی
مست کردی که به قانون خودت پشت کنی
میروی تا که به کاویدن خود برخیزی
توی سوراخ به سوراخ شب انگشت کنی
لشگری یکنفره هستی و باید بروی
قصد جان و جگر آنکه تو را کشت کنی
قصد ماندن بکنی، نوبت رفتن برسد
و جهان منتظر اینکه سوپرمن برسد!
اپیزود سوم
“مسخ کافکا” شدهای [سوسک سیاهی بر تخت]
با کمی “امشی” و “پیف پاف” نَمیری بدبخت!!
کیش و ماتت نکند “اسب ترووا”ی جهان!
سر هر خانه که هستی به همان وضع بمان!
نگذار این شب وحشی به زمینت بزند
تبر شک به بنِ سست یقینت بزند
نگذار از سرِ تو پر بدهد مستی را
زهرمارت بکند مزهی بدمستی را
از مدرنیته به عصر حجرت برگرد و
از کفِ کوچه به پشت پدرت برگرد و
آس و پاسی که تویی، نطفهی لقی که تویی
به سرآغاز خودِ دربدرت برگرد و
به تماشای عفونت زدگیهای تنت
لای خونابه و چرک جگرت برگرد و
موش بیچاره! به جاروی دُمت مومن باش!
و به سوراخترین جای سرت برگرد و…
شاید امشب بشود روی زمین بگذاری
بار سنگین سری را که به دوشت داری!
اپیزود چهارم
زایمان کرده شدی از شکم کولیها
قوم و خویشان تو هستند همه کولیها
یک نفر شکل خودت توی قفس میچرخد
و جهان دور سرت مثل مگس میچرخد
جامها خالی و پر میشود و وقتی نیست
الکی خوشتر از آنی که بگویی کافیست
وقت تنگ است و باید دل از اینجا بکنی
توی دروازهی خالی به خودت گل بزنی
ناشکیبانهترین حالت خود را ببری
سری از روی تغابن به تحمل بزنی
بین راه آمدن و باز به راه افتادن
بین بیچارگی و چاره شدن پل بزنی
فصل انگور بیاید، و به وسواس تمام
تاکها را همه پیوند به الکل بزنی
میشود ساده بگیری که به آخر برسد
هفت پشتت اگر از پشت به خنجر برسد
اپیزود پنجم
تو گذر کردهای از هرچه چراغ قرمز
واقعا “مرد نکونام نمیرد هرگز”؟!
واقعا اسم تو در خاطرهها خواهد ماند؟!
لحن اندوه تو در حنجرهها خواهد ماند؟!
شک نکن آخر بازی همگی “Game over” اند
بچه خوکان شکم پر همگی توی “فر” اند
حیف دیگر نفسی نیست که فریاد شوی
همه بیداد کشیدند که تو داد شوی
از تو یک آه فقط مانده به ژرفای گلو
سیخ داغی که به ماتحت زمین رفته فرو
از تو یک خاطره بر روی سفر جا مانده
پای تاول زدهات زیر گذر جا مانده
خانهای سوخته در مزرعهای سوختهتر
ارث خونین پدر پیش پسر جا مانده
جنگ مغلوبه شد و هر دو طرف رقصیدند
از تو یک لکهی خون روی سپر جا مانده…
سگ به سگ، شیشه پس از شیشه عرق میشکند
جام میافتد و با یک “شترق” میشکند!
بنیامین پورحسن