در سینماسایههای این هفته میخوانیم:
• معرفی «خاطرات پاریس»؛ فیلمی شخصیتمحور و روانشناختی به کارگردانی آلیس وینوکور/ عاطفه اسدی
• معرفی «پیرو خله»؛ فیلمی پر از عصیان و زندگی از ژان لوک گدار/ پویا خازنی اسکویی
• معرفی «فانوس قرمز را برافراز!»؛ فیلمی از سینمای شرق آسیا با محوریت فانوس و رنگ قرمز به کارگردانی جانگ ییمو/ اعظم اسعدی
فیلم revoir paris محصول سال ۲۰۲۲، درامی است به کارگردانی «آلیس وینوکور» و محصول سینمای فرانسه.
فیلم برشی از زندگی زنی به اسم «میا» را نشان میدهد که پس از زنده ماندن در یک حملهی تروریستی داخل یک رستوران، دارد تلاش میکند با بحرانی که از سر گذرانده، کنار بیاید.
وقتی فیلمی با فضایی ساکت و ریتمی ملایم شروع شود و در همان دقایق اول، ظرفی به زمین بیفتد و بشکند، مخاطب میداند که این صحنه کلیدی است برای رقم خوردن یک حادثه در ادامه.
فیلم از دسته آثار شخصیتمحور و روانشناختی است و در نمایش درونیات فردی که با اختلال اضطراب پس از سانحه دست و پنجه نرم میکند، موفق عمل کرده. ترسها، اضطراب، معلق بودن بین لحظهی حال و روز حادثه، پرشهای ذهنی، فراموشی و علائم دیگر شخصی که با این اختلال درگیر است، در بازی «ویرژینی افیرا» به خوبی مشهود است.
در کنار زندگی میا بهعنوان شخصیت اصلی، فیلم روایتهای فرعی دیگری را هم پیگیری میکند که مربوط به سایر بازماندگان حادثه هستند، و از این طریق میکوشد نگاهی جامعتر به اختلال اضطراب پس از سانحه داشته باشد، و تفاوتهای این وضعیت در افراد مختلف را نشان بدهد.
من سینمایی که قصه و شخصیت تقریباً همپای یکدیگر در آن محوریت داشته باشند را بیشتر میپسندم، اما این فیلم ساده و نگاه روانشناسانهی پشت آن را هم دوست داشتم و با حسهای شخصیت اصلی، خیلی همراه شدم.
برای تماشا پیشنهادش میکنم.
همچنین در پانوشت جا دارد اشاره کنم که از ویرژینی افیرا، این بازیگر بلژیکی فرانسوی، خیلی خوشم میآید و تا الان فیلمهای زیر را با بازی او دیدهام که هر کدامشان ارزش یک بار تماشا را دارند:
Benedetta 2021
Sibyl 2019 /موردعلاقهی من
In bed with victoria 2016
Elle 2016
Bye bye morons 2020
● عاطفه اسدی ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
فیلم «Pierrot le Fou- پییرو خُله» به کارگردانی ژان لوک گدار و محصول ۱۹۶۵ سینمای فرانسه است که بسیاری آن را، یکی از نقاط اوج موج نوی فرانسه میدانند.
خلاصهداستان از ویکیپدیا (⚠️ میتواند حاوی اسپویل باشد):
[فردیناند یا همان پییرو از زندگی مرفه بورژواییاش در پاریس خسته شدهاست. وقتی از یک کوکتلپارتی کسالتبار تنها به خانه برمیگردد ناگهان تصمیم میگیرد همسر و فرزندانش را رها کند و با پرستار بچههایش، ماریان رنوآر، که دوستدختر سابقش هم است، فرار کند. وقتی به خانه ماریان میرود متوجه میشوند جسدی در خانه افتادهاست و حالا گانگسترهای الجزایری هم دنبالشان هستند. او و ماریان ماشینی میدزدند و سفرشان را آغاز میکنند. در نهایت به دریا میرسند و در جزیرهای به نام کوت دازور ساکن میشوند. فردینان که به آرامشی که میخواست رسیده اوقات خود را با شعر خواندن و شعر گفتن میگذراند. پس از مدتی ماریان بیقرار میشود و تصمیم میگیرد سراغ برادرش برود. به محض این که از جزیره خارج میشوند با گانگسترها روبهرو میشوند. در نهایت موفق میشوند از چنگ گانگسترها فرار کنند. مدتی از یکدیگر جدا میشوند اما ماریان دوباره برمیگردد و نقشهای میکشد که چمدان پر از پول دزدی را پیدا کنند…]
در این فیلم ۱۱۰ دقیقهای، نقشِ ماریون رنوآر را آنا کارینا و نقشِ فردیناند گریفون (پییرو) را ژان-پل بلموند که سال پیش میلادی (۲۰۲۱) درگذشت، بازی کرده است.
فیلم مانند بسیاری دیگر از آثار گدار و موج نوی فرانسه پر است از عصیان و زندگی، فرار از ماشینی شدن و از خودبیگانگی و غوطهور شدن در سرگشتگی، فرار از روایتهای صاف و یکراست داستانی و غرق در «رخداد»ها شدن.
این فیلم پر از قابهای ماندگار از که ترکیبی از سینما، کلمات، نقاشی، طبیعت، بدن و رنگ است و دیوانهوار پیش میرود، بیآنکه بداند مقصد کجاست یا به دنبال مقصدی باشد.
شبیه یک پرسهزن خود را به راه میسپارد و سعی میکند کشف کند، در این میان مثل همیشه ارتباطات و نسبتها برای گدار مهم هستند. پیوندهای انسانی و غیرانسانی. مانند وقتی که ماریون میگوید «ما هیچگاه همدیگر را درک نخواهیم کرد، چون من با احساسات با تو حرف میزنم و تو با تو کلمات!»
همین دیالوگ ساده نشان از پیچیدگیهای انکارناپذیر پیوندهاست. چه میان انسان با انسان و چه میان اشیاء با اشیاء و چه میان انسان با اشیاء.
● پویا خازنی اسکویی ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
برای کسی مثل من که متاسفانه با سینمای شرق آسیا آشنا نیستم، انتخاب فیلم از آن نقطهی جغرافیایی سخت است. مخصوصا اگر کنجکاو باشم فیلمی از سینمای چین را ببینم، کشوری با آداب و رسوم خاص خود. به همین دلیل سراغ جایزههای مختلف سینمایی رفتم و به جانگ ییمو کارگردان چینی رسیدم. چند فیلم در کارنامهی هنریاش دیدم که جوایزی را به خود اختصاص داده بودند.
با توجه به تاریخ انتشار، فیلم Raise the Red Lantern را که قدیمیتر (سال ۱۹۹۱) بود، انتخاب کردم.
این فیلم به چند قسمت مختلف تقسیم میشود و زندگی دختر نوزدهسالهای را روایت میکند که پدرش را از دست داده است و علیرغم میل باطنی، تن به ازدواج اجباری با مرد ثروتمندی میدهد.
[⚠️ حاوی اسپویل]
او همسر چهارم ارباب است. در محدودهی خانهی ارباب، هر زن، خانه و خدمتکار مخصوص خودش را دارد، اما هرگز حق ندارد از خانه بیرون برود. حسادت و رقابت تنها تفریح آنهاست. آن هم بر سر اربابی که در هیچجای فیلم، ردی از دوست داشتن و رابطهی عاشقانه نیست.
بانوی اول جایگاه بزرگترین بانو را به خوبی بازی میکند. او عاقل است و باید راهنمای سایر خواهرانش باشد. آنها باید مثل خواهر باهم رفتار کنند. حتی همدیگر را خواهر صدا میزنند.
با ورود سونگلیان همان بانوی چهارم، حسادت بانوی دوم و سوم و رقابت برای یک شب بیشتر را با ارباب گذراندن شدت میگیرد. یکی شش ماه دانشگاه رفته است. یکی صدای دلنشینی دارد. آن یکی تحت سختترین شرایط هم میخندد. اما با این ویژگیها نمیتوان قضاوت کرد که چه در فکر و ذهنشان میگذرد.
فانوس و رنگ قرمز به عنوان موتیف اصلی نقش عمدهای در این فیلم دارد. سرنوشت هر کس را فانوس تعیین میکند. فانوس قرمز نشاندهندهی خوشبختی است. فانوس قرمز در خانهی بانویی روشن میشود که قرار است آن شب را با ارباب بگذراند. آن بانو میتواند غذای فردا را هم تعیین کند. تمام خوشبختی آنها همین است.
حتی خدمتکاری که آرزوی بانو شدن را دارد، مخفیانه در اتاقش فانوس قرمز روشن میکند.
باید بگویم حقیقتاً فانوسهای روشن و رنگ قرمز در فیلم به شدت من را عصبی میکرد.
همه چیز طبق سنت خانوادهی اربابی انجام میگیرد. حتی تنبیهها و تشویقها تابع سنت نسلهای گذشته است.
ماساژ پا جزو لذتها است و نصیب کسی میشود که قرار است در خدمت ارباب باشد.
پشتبام یکی دیگر از مواردی است که بارها با نماهای مختلف در فیلم میبینیم. هر کس میخواد لحظاتی را در رهایی بگذراند، به بالاترین نقاط خانه میرود.
فیلم ریتم کندی دارد. مخصوصا برای مخاطبی که تمایلش بیشتر به سمت فیلمهایی با ریتم تند است، ممکن است خستهکننده باشد. حتی هیجانیترین قسمتهای فیلم هم در سکوت میگذرد.
به نظرم فیلم فرصت خوبی است برای شناخت دنیایی که جنسیت، عامل تعیینکنندهی بردگی است. زمانی که مرگ بر زندگی با حقارت ارجحیت دارد.
● اعظم اسعدی ●