در سینماسایه‌های این هفته، با سه فیلم از سه جهان متفاوت، با شما هستیم:

گروه کُر، پلتفرم و خون مقدس آقای خودوروفسکی در این ستون انتظار شما را می‌کشند!

فیلم the chorus با عنوان اصلی Les Choristes به فرانسه، درامی است با درون‌مایه‌ی‌ موسیقی. فیلم محصول سال ۲۰۰۴ است و «کریستف باراتیه» آن را با الهام از فیلم «قفسی برای بلبل‌ها» (۱۹۴۵) ساخته است.

فیلم برشی از زندگی‌ معلمی به اسم «کلمنت ماتیاس» در سال ۱۹۴۹ را نشان می‌دهد که برای تدریس، به یک مدرسه‌ی شبانه‌روزی می‌رود. وضعیت رفتاری بچه‌های‌‌ مدرسه آن‌قدر بد است که تقریباً هیچ معلمی آنجا دوام نمی‌آورد. برخورد مدیر و کادر مدرسه با بچه‌ها وحشیانه و با آزار فیزیکی و زندانی کردن همراه است. اما ماتیاس تصمیم می‌گیرد از دو ابزار برای التیام بخشیدن زخم‌های این بچه‌های منزوی و پر از خشم استفاده کند:

«موسیقی» و «مهربانی».

اما آیا موفق می‌شود؟

فیلم از آن‌دسته آثار حسی‌ است که میزان قصه و شخصیت‌پردازی‌ در آن و اشک و لبخندی که به بیننده می‌بخشد، تقریباً به‌اندازه است. یعنی در جاهایی می‌شود گفت چرا خرده‌روایتی خیلی خوب پرداخته نشده یا چرا بک‌گراند یک شخصیت را کم می‌شناسیم، اما جنبه‌ی حسی فیلم آن‌قدر خوب است که بر همه‌ی این‌ها غلبه می‌کند. مثلاً من خودم ترجیح می‌دادم درباره‌ی آینده‌ی یکی از بچه‌ها که فیلم با او شروع می‌شود بیشتر بدانم، اما داستان زیاد وارد جزئیات او نشد و به مرور تیتروار زندگی‌اش بسنده کرد. یا اینکه دوست داشتم فیلم از تیپ معلم مطلقاً بد و شکنجه‌گر، آشنایی‌زدایی بیشتری کند و در پردازش کاراکترهای خاکستری عمیق‌تر شود، یا وقتی به زمان حال برمی‌گردد و فلاش‌بک طولانی‌اش به دفترخاطرات ماتیاس تمام می‌شود، بیشتر در زمان حال بماند و برای تمام شدن عجله نکند؛ اما شاید این‌ها بحث‌های سلیقه‌ای باشند‌. فیلم به همین شکلی که هست هم نقاط قوت بسیاری دارد.

شروع فیلم با تصویر «ژاک‌ پرن» بازیگر فقیدی که بیشتر او را با «سینما پارادیزو» می‌شناسیم، من را خیلی تحت‌تاثیر قرار داد، هرچند که حضور پرن کوتاه بود. یکی دیگر از چهره‌های اصلی فیلم هم نوجوان خوش‌صدایی به نام «ژان باپتیستا مونیر» بود که صدای جادویی‌اش بر حال و هوای حسی فیلم خیلی تاثیر می‌گذاشت.

شخصیت‌پردازی معلم به‌عنوان‌ یک موزیسین شکست‌خورده در راه علاقه‌اش که حالا می‌کوشد هم رویاهای قدیمی‌ خودش را در بچه‌ها زنده کند و‌ هم برخلاف اکثر کارکنان مدرسه، برخوردی انسانی با آن‌ها داشته باشد، از نقاط قوت فیلم است. «ژرار ژونیو» برای ایفای این نقش نامزد دریافت جایزه‌ی سزار بهترین بازیگر مرد شده است.

از دیگر افتخارات مهم فیلم نیز می‌توان به نامزدی اسکار و بفتای بهترین فیلم خارجی‌زبان‌ و نامزدی اسکار بهترین ترانه اشاره کرد.

شاید «گروه کُر» بهترین فیلمی که با سوژه‌ی موسیقی یا تاثیرگذاری یک معلم خوب بر شاگردانش دیده‌ام نباشد، اما در مجموع دوستش داشتم و برخوردم با آن بسیار حسی بود. برای دیدن، گریستن و لبخند زدن پیشنهادش می‌کنم.

● عاطفه اسدی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

فیلم The platform به کارگردانی Galder Gaztelu-Urrutia و محصول سال ۲۰۱۹.

به نظر می‌رسد، ‏توپوس The platform متشکل از سه رأس ملهم از سه فیلم باشد:

Salo(1975), Cube(1997), The experiment(2001)

فیلمی مثل ‎پلتفرم، همانقدر که قابلیت زیادی برای روایت بینش رادیکال انتقادی دارد، به همان میزان می‌تواند شعاری هم بوده و با نوعی خودبازدارندگیِ تحمیلی، جای عمیق‌تر شدن، صرفا بی‌انتها بفلسفد.

‏پلتفرم مانیفست است اما یک مانیفست سردرگم.

قدم گذاشتن در این مسیر، سوالات فراوانی هم به همراه دارد و هرچقدر جواب‌ها روی پایه‌های محکم‌تری بایستند، فیلم استخوان‌دارتر خواهد بود.

به نظرم، پلفرم علی‌رغم ایده‌های خوب و حتی طرح پرسش‌های بجا، روی آن لبه‌ی لیز فلسفیدن و عمیق شدن، به سمت اولی می‌لغزد.

‏شعار و نمادهای رُک و راست می‌تواند در خدمت اثر باشد و همانقدر که ساده‌سازانه است می‌تواند کار خالقش را دشوار نیز بکند.

تصور کنید وقتی در مورد «همبستگی» و… پرحرفی می‌شود چه اتفاقی دارد می‌افتد.

مخاطب هیجان‌زده‌ شده و درگیر می‌شود اما در عین حال تنبل شده و تأویل‌هایش را از دست می‌دهد و سوژگی‌اش به خطر می‌افتد.

‏فیلمی که دغدغه‌ی سوژگی‌بخشی و به قولی پرابلماتیزه کردن حتمیت تاریخی و حتی اجتماعی دارد، خودش در دام سلب همین سوژگی از مخاطب می‌افتد، مخاطبی که مثل صحنه‌ای از فیلم، گوشت جویده‌شده توی دهانش قرار داده می‌شود تا به نوعی، از سنگینی بارِ اولین برداشتش کم بشود و مواجهه‌ی دست دومی با اثر داشته باشد.

● پویا خازنی اسکویی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

برای دیدن دنیای دیوانه و دوست‌داشتنی آلخاندرو خودوروفسکی فیلمساز، شاعر و نمایشنامه نویس اهل شیلی سراغ فیلم «خون مقدس» رفتم.

فیلمی در ژانرهای فانتزی با تریلر روان‌شناختی و ترسناک. محصول ۱۹۸۹ مکزیک و ایتالیا.

کسی که با سینمای خودوروفسکی در حد کمی هم آشنا باشد، می‌داند با فیلمی پر از نماد مواجه است. و مثل همه‌ی فیلم‌ها از همان ابتدا باید شروع به رمزگشایی کند.

فینیکس نوجوانی که فیلم پیرامون او و درگیرهای ذهنی‌اش رقم می‌خورد.

خودوروفسکی در این فیلم نیز سراغ گروه هنری خودش رفته است، افراد قد کوتاه، فرزندانش که در اغلب فیلم‌هایش دیده می‌شوند. یکی از فرزندانش نقش کودکی فینیکس و آن یکی نقش جوانی فینیکس را بازی می‌کند.

در صحنه‌ی اول فینیکس جوان را می‌بینیم که در یک آسایشگاه روانی بستری است. او از روی تنه‌ی درختی که در اتاق است پایین می‌پرد و شروع می‌کند به خوردن ماهی خام.

روی سینه‌اش نقشی از قفنوس حک شده است. از اینجا فیلم فلش بک می‌خورد به کودکی فینیکس. زمانی که او به همراه پدرش در یک سیرک کار می‌کند و پدرش با چاقو نقش ققنوس را روی سینه‌ی فرزندش حک می‌کند.

مادرش نیز زیر پرچم مکتبی که به بهانه‌ی مذهب ساخته شده است، همراه با سایر پیروان به عبادت مشغول هستند.

کلیسا و رهبرانش، مکتب ایجاد شده را پوچ و بی‌اساس اعلام می‌کنند و در پی رد کلیسا، مکان مورد نظر توسط دولت از بین می‌رود.

مادر فینیکس، رهبر مکتب فرضی، پس از نابودی مکتب و پیروانش، به سیرک پناه می‌برد. تا زمانی که همسرش را در حال معاشقه با یکی از کارکنان سیرک می‌بیند و بر روی آلت جنسی آنها اسید می‌ریزد.

پدر فینیکس با چاقو که یکی از موتیف‌های اصلی فیلم است، دست‌های مادرش را قطع می‌کند و سپس خودش را می‌کشد.

فینیکس شاهد همه‌ی این اتفاق‌ها است.

مادرش دست ندارد. اما فینیکس دست‌های قشنگی دارد که با ناخن قرمز رنگ زیباتر شده است. مادر با دست‌های فینیکس غذا می‌خورد. چاقو در دست‌های فینیکس است. دست‌هایش آدم می‌کشد، پیانو می‌زند و جوراب می‌بافد. البته تمام این موارد خواسته‌ی مادرش است نه فینیکس مادر دستور می‌دهد و فینیکس باید اجرا کند….

اندیشه و تفکر خودوروفسکی در این فیلم نیز مثل سایر آثارش قابل لمس است. او یک بار دیگر سراغ روایتی متفاوت رفته است تا به مذهب، فقر و باورهای غلط جامعه نقد داشته باشد.

در این فیلم نیز شاهد صحنه‌هایی پر از خشونت هستیم. دقیقا جایی که انتظار خشونت را نداریم. اما آنقدر تکرار می‌شود که به یک امر عادی فیلم تبدیل می‌شود.

شاید اندیشه و تفکری که در همه‌ی آثارش دیده می‌شود، برای مخاطب، فیلم‌ها را تکراری کند.

گروه بازیگرانی که سراغش می‌رود، گریم‌ها و فضاهای رنگی مشابه به این تکرار اضافه کند. اما بی‌انصافی‌ است اگر از تنوع روایت‌ها بگذریم و به همان چند مورد بسنده کنیم. این فیلم نیز مثل سایر فیلم‌هایش از جمله «کوه مقدس»، «ال‌توپو» و فیلم‌های زندگی‌نامه‌ایش، تکرارنشدنی‌ است.

● اعظم اسعدی ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *