واقعاً تنهام مثل سوسکی کنج کمد!
واقعاً تنهام مثل تکه‌یخ در زیر تخت!
واقعاً تنهام مانند کلاغ قصه‌ها
واقعاً تنهام مثل گورخوابی تیره‌بخت

واقعاً تنهام مثل یک سفیدی بین مو!
واقعاً تنهام مثل عاشقی که کرده کات!
واقعاً تنهام مثل بچه‌ای در مدرسه
که رفیقش غایب‌ است و کرده کز، کنج حیاط

واقعاً تنهام مثل یک نفر در مجلسی
که شده دعوت ولی بین همه ناآشنا‌ست
واقعاً تنهام مثل دست خالی پدر
مثل مادر که برای بچه‌هایش در عزاست

واقعاً تنهام مثل کارمندی ناشناس
که درون بایگانی، خاک خورده سال‌ها
واقعاً تنهام مثل برجک و سربازهاش
مثل یک سیب رسیده در میان کال‌ها

واقعاً تنهام مثل یک نگهبان در کیوسک
که شب سال نواش را هم کسی با او نبود
واقعاً تنهام مثل روز میلاد کسی
که خودش شعر «مبارک باد» را تنها سرود

واقعاً تنهام مثل «وال پنجاه و دو هرتز»
واقعاً تنهام مثل «مسخ»، مثل «کافکا»
واقعاً تنهام مثل تک درخت پیر و خشک
که درون خواب‌هایش باز دیده آب را

واقعاً تنهام مثل پیرزن… و اشک‌هاش
که به دست بچه‌ها در سالمندان بستری‌ست
واقعاً تنهام مثل یک نهنگِ روبه‌مرگ
که برایش جز شنا به سمت ساحل راه نیست…

الیاس رُخی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *