در سینماسایههای این هفته میخوانیم:
● توتم؛ فیلمی از سینمای مکزیک ساختهی لیلا آویلز
● کلاف سردرگم؛ فیلمی فانتزی از ژان پیر ژونه
فیلم Totem محصول سال ۲۰۲۳ را دیدهام و غمگینم. نمیدانم واقعاً فیلم اینهمه فضای محزونی داشت یا من چون از جنبهای شخصی با آن برخورد حسی داشتم، اینهمه تحتتأثیر قرار گرفتم.
فیلم داستان سادهای دارد، بدون پیچیدگی روایی، گره، اتفاق و چالش:
روز تولد مرد جوانی است که دارد با سرطان دستوپنجه نرم میکند. مرد نقاش است. یک دختر کوچک دارد که با مادرش زندگی میکند. بچهی هفت ساله، برای جشن تولد پدرش به خانهی پدربزرگ میآید و ادامهی قصه…
کارگردان فیلم، لیلا آویلز است؛ ۴۲ ساله و اهل مکزیک. فیلم برای رقابت جهت بردن خرس طلایی برلین، انتخاب شده بوده و همچنین جهت رقابت برای اسکار بهترین فیلم خارجی از سینمای مکزیک نیز معرفی شده بوده.
شاید بشود گفت کل این فیلم، مثل تصویری میماند که با دوربین، از گوشه و کنار یک خانه گرفته باشی قبل از مهمانی و در حین آن. همهچیز از فضاسازی گرفته تا بازیها، بسیار طبیعی و باورپذیر است و بیشتر حس تماشای زندگی واقعی را میدهد تا سینما: زنی که توی ظرفشویی موهای رنگکردهاش را میشوید، بچهای که آویزان پای مادرش شده که با او به خرید وسایل پختن کیک برود، خانهای که همچنان کثیف است و بچهای که آن وسط هنوز دارد گیم بازی میکند…
بازیگر کودک که نایما سنتیز نام دارد، خیلی طبیعی بازی میکند؛ به دور از ژستهای اغراقشدهی اکثر بازیگران خردسال. بهخصوص حس چشمهای این بچه خیلی خوب است. نور فیلم و قابهای نسبتاً تاریک، با داستان تناسب دارند.
بهطور کلی به نظرم مضمون اصلی فیلم، مرگ است با تمرکز روی زاویهدید پرسشگر یک کودک نسبت به آن و با کار گذاشتن نماد و نشانهها در دل داستان. فرهنگ آمریکای جنوبی و باورهای خرافیای که سرمنشاء بسیاری از داستانهای رئال جادویی هستند هم یک بخش جذاب از فیلم را به خود اختصاص میدهد و فکر میکنم مخاطب ایرانی بهویژه خیلی با این فضاسازی ارتباط برقرار میکند.
نقدهایی به فیلم دارم، مثلاً به سکانس شروع آن که خب چرا؟ یا به نحوهی پرداخت به رابطهی شخصیتها مثل پدر و پسر، یا به ریتم آن، اما در مجموع دوستش داشتم، شاید با بیشتر لحظاتش گریه کردم، بهخصوص سکانسی که پدر به دخترش یک تابلوی نقاشی هدیه داد که تصویری از همهی حیوانات موردعلاقهی او بود. فیلم را برای تماشا پیشنهاد میکنم.
● عاطفه اسدی ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
فیلم Micmacs در فارسی تحتعنوان «کلاف سردرگم» ترجمه شده و به کارگردانی «ژان پیر ژونه» و محصول سال ۲۰۰۹ است.
فیلم روایت برشی از زندگی جوانی به نام «بازیل» با بازی «دنی بون» است که بهدنبال اتفاقاتی که در زندگی او رخ میدهند تصمیم گرفته با همراهی افرادی که بهتازگی با آنها آشنا شده از دو شرکت بزرگ اسلحهسازی انتقام بگیرد.
فیلم مثل فیلمهای دیگر ژان پیر ژونه فضایی فانتزی و پر از رنگ و نور دارد؛ فضایی که غم و طنز هنرمندانه در همدیگر آمیخته میشوند. شخصیتهای فیلم نیز از این قاعدهی کلی فیلم مستثنی نیستند و آنها هم به دنیایی فانتزی تعلق دارند؛ شخصیتهایی که هرکدام ویژگیهای خاص و منحصربهفرد خود را دارند. شاید همین ویژگیهای خاص به آنها و به فضای درونی فیلم جنبههایی سوررئال نیز بخشیده است.
فیلم پر است از موقعیتهای مختلف که ما از درون آنها با تکتک شخصیتهای فیلم آشنا میشویم. اما شخصیت محوری در فیلم بازیل است که داستان زندگیاش از زمان تولد روایت میشود و ما با غمها، رنجها و احساسات درونی او همراه میشویم.
فیلم اگرچه که داستان انتقامجویی بازیل است اما ژان پیر ژونه آن را با خلق کاراکترهای منحصربهفرد در دنیایی فانتزی با شیوهای متفاوت به تصویر میکشد و نه تنها اسلحه را تبدیل به وسیلهای برای جنگیدن بازیل و دوستانش در طول فیلم نمیکند بلکه آنها را در نقطهای مقابل و مخالف جنگ و اسلحه و تمام سلاحهای جنگی قرار میدهد.
موسیقی ساختهی «مکس اشتاینر» است و خیلی من را یاد موسیقی فیلم «آملی» انداخت. در بیشتر سکانسها از موسیقی ارکسترال استفاده شده و ریتم و نوع سازها با فضای فانتزی فیلم هماهنگی کامل دارد. فیلم را خیلی دوست داشتم و برای تماشا پیشنهاد میکنم.
● محبوبه عموشاهی ●