گاهی دوست داشتن
مثل واريس
آنقدر آرام در رگهايت رسوب میکند
که هرگز نمیفهمی
کِی قلبت را از دست دادهای
بيدار میشوم
رو به چشمهايی که در گلويم گير کردهاند
و سينهای که بهآرامی
درونش نفس میکشم
-زندگی
از همين نقطه آغاز میشود-
کشف دوبارهات هر صبح
جنونی ادواریست
که شگفتزدهام میکند
مثل رامبراند
در کشف چين دامنی، ميان نقاشی
دست میبرم به موهايت
شوق يافتن نتی در سيمهای گيتار
چون قارچهای پس از باران
در انگشتهايم
جوانه میزند
آغوشت
که هر بار
دریست تازه به دنيایی جديد
-همين گوشه زندگی
برای من کافی است-
دلم برای جهان
میسوزد
زمین
عاشقان زیادی مثل ما
نخواهد داشت
در آغوشت فرو میروم
مثل انسان اوليهای که از ترس يخبندان
درون غارش میخزد
با رگهای لبريزِ واريس
و سينهای شبيه کشتی ارواح قديمی
چيزی برای از دست دادن نيست
چشمهايت را ببند
امروز برای شراکتت با دنيا
آماده نيستم
رسول طاهری