در سینماسایههای این هفته همراه شما هستیم با معرفی دو فیلم در ژانر کمدی سیاه؛
● مینا خازنی، فیلم Dogtooth از یورگوس لانتیموس را معرفی کرده است
و
● عاطفه اسدی به معرفی فیلم After hours از مارتین اسکورسیزی پرداخته است.
همچنین پیش از این در همین ستون، فیلم «بیچارگان» از لانتیموس و «قاتلین ماه گل» از اسکورسیزی معرفی شدهاند.
فیلم دندان نیش (Dogtooth) به کارگردانی یورگوس لانتیموس و نویسندگی لانتیموس و افتیمیس فیلیپو بوده و محصول سال ۲۰۰۹ کشور یونان است.
بازیگران این فیلم، کریستوس استرگیوگلو، میشل ولی، آنگلیکی پاپولیا، مری تسونی، کریستوس پاسالیس و آنا کالایتزیدو هستند.
این فیلم موفق شد جایزهی جشنوارهی کن را برای کارهای نو از آن خود کند. همچنین در رشتهی بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان کاندیدای جایزه اسکار سال ۲۰۱۰ نیز شد.
این فیلم درام که رگههایی از سینمای وحشت و همچنین کمدی سیاه نیز در آن به نمایش گذاشته میشود، روایت خانوادهای است که در یک محیط ایزوله زندگی میکنند؛ پدر خانواده به معنای واقعی کلمه یک دیکتاتور است که به بهانهی حفظ امنیت خانواده، با اعمال زور و قدرت، فرزندان و همچنین همسرش را در یک خانهی مجلل نگه داشته است و شرط خروج از مرز خانه را افتادن دندان نیش قلمداد میکند؛ شرطی که میتوان گفت یک شرط غیر ممکن است. درست مثل یک جامعهی دیکتاتوری که در آن، تلاش میشود تا حد ممکن ارتباط با محیط بیرون جامعه قطع شده و افراد جامعه تنها به مشاهداتشان در داخل جامعه اکتفا کنند. دیکتاتور در تلاش است تا فضای خارج از سیستم دیکتاتوری را به عنوان یک عامل خطر (دشمن) نشان دهد و این مسئله را با اعمال قدرت به افراد جامعه تحمیل کند.
او تلاش میکند فرهنگ لغت جدیدی را جایگزین آنچه مرسوم است بکند، غافل از اینکه برای مثال با جایگزین کردن اسم «صفحهکلید» بهجای «آلت تناسلی»، کارکرد آن تغییری نخواهد کرد!
جایگزین کردن کلمات و ایجاد فرهنگ لغات جدید، گرچه در ابتدا خندهدار به نظر میرسد و لحظاتی کمدی را برای مخاطب خلق میکند اما همزمان نیز نقاط روشن تردید را در ذهن او بیدار میکند؛ نقاطی که در نهایت با چاشنی سرکشی، نوید رهایی از چنگ سیستم دیکتاتوری و تن دادنِ آزادانه به خطرات احتمالی را به او میدهند.
این فیلم جزو فیلمهای عجیب سینما محسوب میشود و اگر سبک کارگردان را نشناسید، عجیبتر هم به نظر میرسد. فضای به ظاهر رنگارنگِ مملو از بیرنگی و ملال، به خوبی توانسته روابط مکانیکی کاراکترهای فیلم را به تصویر بکشد.
نگاه لانتیموس به تفاوت شخصیتی دو حیوان یعنی سگ و گربه هم جالب است؛ در این فیلم، سگها که نماد وفاداری و اطاعت هستند، دوست قلمداد میشوند و گربهها که نماد بیتفاوتی به سیستم و سرکشی هستند، دشمنانی خطرناک تلقی میشوند.
اگرچه فیلم با تصاویری عریان و زمخت، سعی در استعارهسازی و نمادگرایی دارد و اگرچه حتی در جاهایی شعارزده است اما به نظرم ایده و اجرای آن قابل تامل بوده و از این رو میتوان گفت اگر به سراغ این کارگردان نرفته باشید، این فیلم میتواند شروع مناسبی باشد.
● مینا خازنی اسکویی ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
فیلم After hours که در فارسی آن را «پس از ساعات اداری» ترجمه کردهاند، یک کمدی سیاه محصول سال ۱۹۸۵ است که «مارتین اسکورسیزی» آن را کارگردانی کرده. «گریفین دان» و «روزانا آرکت» نیز بازیگران اصلی آن هستند.
داستان فیلم چند ساعت از زندگی مردی به اسم «پاول» را نشان میدهد که با دختری به اسم «مارسی» در کافهای آشنا میشود و شماره تلفنش را میگیرد. سپس با مارسی تماس میگیرد و برای دیدن او، به خانهاش در محلهی سوهو میرود. در طول راه و سپس در آن محله، اتفاقاتی برای پاول رخ میدهد که مدام سد راه برگشتن او به خانه میشوند.
باتوجهبه اینکه اسکورسیزی در خلق فضای درونشهری، خیابانها و بهخصوص نواحی پایینشهر تخصص دارد، در After hours هم با اتمسفر خیلی خوبی مواجه هستیم. تمرکز روی معماری خانهها، محیط کافهها و کلابها، تیپیکال شخصیتهای رایج در محلههای خطرناک پایینشهر و خلاصه جزئیات مربوط به آنها، باعث شده فضای فیلم برای بیننده خیلی ملموس باشد. شاید همین ملموس بودن فضاست که بیننده را تا به انتها با پاول همراه نگه میدارد؛ درواقع فضاسازی در جاهایی به فیلمنامهی اثر میچربد. یک جاهایی ریتم فیلم در یک دور تکرارشونده درجا میزند و حتی با در نظر گرفتن جنبهی هجوآلود اثر، منطق روایی تاحدی دچار مشکل میشود و بیننده از شخصیت و انتخابهایش ممکن است عصبی بشود. اما محیط واقعی و نزدیک به فیلمهای نوآر و آن حس دلهرهای که ایجاد میکند آنقدر خوب است که بیننده به فیلمنامه آوانس میدهد و ضعفهایش را خیلی جدی نمیگیرد.
در این فیلم برای خود من، یکسری جزئیات و روایتهای فرعی وجود داشتند که بیشتر از خود ماجرای اصلی جالب و جذاب بودند و به درد ایده گرفتن هم میخوردند. مثلاً یکی از شخصیتها، دختری است که با روزنامه و کاغذ و زبالههای بازیافتی، مجسمه میسازد. در جایی از فیلم شخصیت که بیپول است روی کاغذهای تن این مجسمه چند اسکناس میبیند و آنها را میکند و در جیب میگذارد. یا در یک کلاب به اسم برلین ظاهراً قانون ورود این است که همه یک مدل موی خاص داشته باشند. یا در صحنهای، یک تکه روزنامه به بدن لخت شخصیت چسبیده و زنی که میخواهد زخم او را پانسمان کند، کلاً حواسش از زخم پرت میشود و شروع میکند به خواندن مطلب روی تکهروزنامه از روی بدن مرد.
موارد ریز اینچنینی در فیلم بسیارند.
فکر میکنم فیلم میتوانست نقطهی شروع و پایان بهتری را تجربه کند. مثلاً میتوانست بهجز ادارهای که پاول در آن کار میکند، از هرجای دیگری شروع شود؛ چون شغل او زیاد در فیلم کارکردگرا ظاهر نشده بود و اگر قرار بود نمادی برای نشان دادن طبقهی اجتماعیاش باشد، به هر طریق دیگری میتوانستند این را نشان بدهند.
بههرحال تجربهی تماشایش بد نبود و یک ساعت و سی و چند دقیقهی خوبی را با آن داشتم. مدت طولانیای بود که اسکورسیزی زیر دو ساعت برای دیدن به چشمم نخورده بود. برای یک بار دیدن پیشنهادش میکنم.
● عاطفه اسدی ●