«سلام ای شب معصوم!» ای گناهِ نکرده!
سلام مظهر پاکیّ و ای نماد قداست!
هزار فاحشه در بستر تو خاطره دارند
هزار فاحشه رقصیدهاند توی تراسَت
هزار بار قسم خوردهای، فریب نخوردم
دُم خروس تو پیداست از کنار لباست!
شبی که رفتی و کلّ زنانِ شهر لمیدند
درونِ آغوشت با لباس خواب به نوبت
زنانِ توی تنم یک چهارپایه خریدند
یکی یکی خفه گشتند با طناب، به نوبت
جهان همیشه عزیزم به یک روال نمانده
به هوش باش که میچرخد آسیاب به نوبت!
[از اوّلش عصبی بودی، آنقَدَر عصبی که
همیشه میسوزد خشک و تر میان کلامت
همیشه زیرِ سرِ حسرت پرندگیام بود
پریدهام من اگر بیشتر میان کلامت
مرا ببخش که گاهی وفا به عهد نکردم
مرا ببخش که گاهی…]
شِکَر میان کلامت!
چه میکنی اگر اینبار برخلاف همیشه
تو را بهخاطر شبهای گریهدار نبخشم؟!
اگر که مردگیات را سر قمار ببازی
اگر که زندگیام را سر قمار نبخشم؟!
چه میکنی اگر از من، نویدِ عفو بگیری
ولی همین که رسیدی کنارِ دار، نبخشم؟!!
چه ارزشی دارد اینکه بازگردی و از سر
دوباره شرط ببندی سرِ جناغ شکسته
که آبِ ریخته هرگز به جوی بازنیامد
شبیه روز نخستش نگشت طاق شکسته
سراغ نور نیا! پیشِ پات ریختَمش دور
به درد سقف نمیخورْد چلچراغ شکسته
دو شعر آخرِ من را بخوان برای زنانت
جنون وحشی من را بگو به دخترکت هم
از آن زمان که تو رفتی به انتظار نشستم
اگر چه آنسرِ دنیا نمیگزید ککت هم
اگر چه هیچ امیدی به جنّت تو ندارم
نبوده آشِ دهانسوز لااقل دَرَکت هم!!
برو سراغ زنانی که مثل من درِ گوشَت
سرِ نمایشهایی درام، شعر بخوانند
برو سراغ پریهای خوب و کوچک و غمگین
که وقت پختوپز و صرف شام، شعر بخوانند
کدام فاحشهخانه زنانِ باکره دارد؟!
که وقت سکس، برایت مدام شعر بخوانند!
«کدام قلّه؟ کدام اوج؟» من که رو به سقوطم
که دست و پا زدهام توی درّه بودنِ خود را
منی که منتظرم تا زمانِ آن برسد که
شبی تمام کنم ذرّه ذرّه، بودنِ خود را
گذشته از من، اما به هر طریق بُکُن تو
جلوی آینه تعدیل، غرّه بودنِ خود را
تو ای «تلألؤِ فریاد در حوادثِ شیرین»
بدون پنجه بگو که چگونه دف بزنم؟ حیف!
تویی که چشم نداری، چطور شعر بخوانی؟
«منی که دست ندارم، چگونه کف بزنم؟» حیف!
چقدر حسرتِ آغوش مانده روی دل، اما
تو را نمیبینم سر به هر طرف بزنم، حیف!
اگر دعا بکنم، ممکن است سقف بریزد
به موی نازک بند است، بود و هستِ تو جانم!
تو آمدی که نمانی، تو ای نگاهِ پشیمان!
غمت مباد که چیزی نبوده دستِ تو جانم!
غمت مباد ولی به سزای هرچه که کردی
هر آنچه فحش که دادیم، ناز شستِ تو جانم!
میان تو و خودم تَرکهی دوسرگُهیام من
معاملاتِ تو اوا معاملاتِ دوسربُرد
کدام دست، مرا از تو دور کرد عزیزم؟!
کدام دست، تو را بُرد و هیچوقت نیاوُرد؟!
جهان که ما را تبعید کرده است از اوّل
به نقشهای جدا در دو فیلمنامهی ابزورد
دلم نمیآید از تو انتقام بگیرم
بیا به لطف خودت وصل کن به کینه غمم را
اگر که نیمهی من توی بُهتِ آینه گم شد
به لطف آینههایت بُکُن قرینه، غمم را
از آسمان نگاهِ تو، فوجفوج پرستو
بگو از اوج بیارند سینهسینه غمم را
برای اینکه نفهمی چهها که بر سرم آمد
شبیه کبک نگه دار زیر برف، سرت را
سپردهام که کسی به «زنانِ سادهی کامل»
از این به بعد فقط گوشزد کند خطرت را
خودت نیامدی و شاد میشویم به غایت
اگر که جوجهکلاغی بیاورد خبرت را!
ریحانه دولتپسند