از شغالی به پوست میپوسی
با ادای پلنگها کردن
خوابهای پر از شبادراری
روی میل تفنگها کردن
عالمالغیبوالشهادت را
جابهجا زیر سنگها کردن
مثل یک استعارهی جنسی
تکیه بر بادرنگها کردن
آخر داستان «بهرنگی»
ماهی کوچک سیاهی را
که شرور است و سرکش و وحشی
در دهان نهنگها کردن
ماجرا/جوی آب/رو رفته
لیموشیرین حسرت از ترشی
میخوری، در دهان انسانها
میشوی فحشهای شرمآور
لابهلای بیان انسانها
مثل یک سوسک خالی از خشمی
در نهاد روان انسانها
مثل سگ میکشند هرسویت
میخوری طعنهی وفاکاری
روز و شب گرم دمتکانداری
و دعا میکنی که قلّاده
کاش از روی گردنت یکسو ↓
بشود، احمق اینقدر ساده ↓
نشو و فکر کن که آزادی
با دم و با دعا نمیآید
نشو و فکر کن که آزادی
مفتکی از خدا نمیآید
کار عذر و دعا و بندگیات
مثل قلّادهپروری سگیست
که فقط عف زده همیشه ولی
در کلامش چرا نمیآید
از سگی که بدون فلسفه است
خوش عصر شما نمیآید
[از پرانتز پریدهای از جا]
از ادامه به شعر میچسبی
خواب هنگام گفتگو رفته
داخل بکس جیبیات دائم
ایدیئولوژی زمانهی ماست
در دهان زنان همخوابت
ساجق شهوت ترانهی ماست
باسن بویناک دقیانوس
از سر عشق روی شانهی ماست؟
این اداهای مسخره کلاً
از اساسات شاعرانهی ماست[؟]
زندگی ساکن قبیله تو
مرگ انبار در خزانهی ماست
دیکتاتور عظیم دریوزه
موش افتاده داخل کوزه
مست از یک شراب دیروزه
چرک هنگام شستشو رفته
خانهات روی شاخ آهوهاست
شاخ آهوی ناکجارفته
پدرت قهرمان ترسوهاست
پدر نطفهاش فنا رفته
داستان تو از فراسوهاست
داستانت ولی بهگا رفته
دست تو دستهای پرروهاست
دستهایی که بر دعا رفته
سر تو روی دست چاقوهاست
چاقوی از غلافها رفته
خشتکت خیس بوی بدبوهاست
[چیزهایی که بین پا رفته]
ترس اغراق میکند در شعر
با همان بادی از غلو رفته
احمدجاوید انوش