«سینمایی درون یک گوی شیشه‌ای: مروری بر چهار فیلم از اریک رومر»

محمدرضا عبادی

از اریک رومر تا به امروز، جز سکانس‌های کوتاهی که در میان مستندهای فیلم‌سازی می‌آورند ندیده بودم. البته که صحنه‌ها به قدری جذاب و دلربا بودند که در نهایت تصمیم گرفتم این چند روز اخیر، چندتا از معروف‌ترین فیلم‌هایش را تماشا کنم. این چند فیلم گاها در فاصله‌های بیست و چندساله از هم ساخته شده‌اند ولی آنقدر برای من نزدیک به هم جلوه می‌کردند که اگر در یکی از فیلم‌ها بهار و دیگری زمستان نبود، قطعا بیشتر وقت می‌گذاشتم تا خط ربط دقیق‌تری در فیلم‌ها پیدا کنم.

چند روز بعد از پایان هر دو فیلم که در حال مرور فریم‌ها و سکانس‌ها بودم، تصمیم گرفتم که بیشتر درباره‌ی رومر بخوانم که قبل از کارگردانی، نویسندگی می‌کرده و همزمان با کارگردانی نیز معشوقه‌ی اولش نویسندگی را ترک نکرده است.

حرکت کُند و کم دوربین در آثار رومر قطعا شما را به یاد تارکوفسکی خواهد انداخت و فرقی نمی‌کند درحال تماشای کدام فیلم رومر باشید، دوربین خیلی کمتر از چیزی که می‌تواند حرکت می‌کند. اما تفاوت عمده‌ی او با کارگردانی مانند تارکوفسکی، تمرکزی‌ست که بر نویسندگی دارد. سیل دیالوگ‌ها و گفتگوی مابین شخصیت‌ها باعث می‌شود که کمتر متوجه ثابت بودن یا حرکت‌های آرام دوربین شوید. از آنجا صحبت درباره‌ی تکنیک‌های فنی سینما، نیاز به تخصص بیشتری در این زمینه دارد، رویکرد من بیشتر متمایل به فضایی‌ست که رومر طی آثارش می‌سازد. اتمسفری اختصاصی که می‌توانید از صد کیلومتری کارگردان فیلم را حدس بزنید و پیدا کنید.

شخصیت‌پردازی‌ها در آثار اریک رومر به طرز عجیبی اتو کشیده و لَخت هستند. گاها شاید با خودتان فکر کنید که چرا نمی‌توان نسبت هیچکدام از شخصیت‌های فیلم حس بدی داشت؟ یا حتی یکی از شخصیت‌های فیلم‌های اریک رومر را دیوانه‌وار دوست داشت؟

دست کم در این چند فیلمی که من از رومر دیده‌ام، ما از میانه‌ی یک روایتی که کمی قبل‌تر شروع شده و در حال پیش رفتن است وارد می‌شویم و یک گوشه در سکانس‌ها می‌نشینیم تا تماشا کنیم که کاراکترهای رومر چه بلایی سر هم می‌آورند. اما مسئله اصلی اینجاست که قرار نیست بلایی سر هیچکدام از کاراکترها بیاید. من اتمسفری که از اریک رومر در این چند فیلم احساس کرده‌ام، شما می‌توانید در کنار یک مهندس کاتولیک بنشینید و همراهش زندگی روزمره‌ای را تجربه کنید که در یک نقطه قرار است از مدار تکرار خارج شده و رستگار شود! بله درست است، همراهی کاتولیک در کنار نقش مهندس یکی از شاخصه‌های اصلی کاراکتر در فیلم My Night at Maud’s است که غالب موارد را تحت الشعاع قرار می‌دهد. به همین سادگی! و همین مهندس کاتولیک را تا پایان فیلم همراهی می‌کنیم و در انتها برای ادامه‌ی زندگی‌اش آرزوی موفقیت و خوشی خواهیم کرد و هیچ بحث اضافه و قضاوتی برایمان باقی نخواهد ماند.

شخصیت فیلم‌های رومر آنقدر خالصانه و تراز پرداخت شده‌اند و نمایش داده می‌شوند که جلوی هرگونه بحث اضافه‌ای را می‌گیرند و عمدتا فضاها و گره‌های اصلی روایت، در میان جمعیتی از افراد شکل می‌گیرد که در تمامی مواردی که من مشاهده کرده‌ام، دیالوگ‌ها در حالتی عاری از دروغ و کاملا خالصانه و صادقانه گفته می‌شوند. انگار هر اِلِمان منفی‌ای که بشر می‌تواند داشته باشد از او گرفته شده و درحال بازی کردن نقش است؛ شخصیت‌هایی که رومر در فیلم‌هایش گنجانده‌است به طور مداوم در حال نوعی برون‌ریزی احساسی Expression)) هستند و ما در نقطه‌ای همراهشان هستیم که این برون‌ریزی در حال رخ دادن است و این برهه، همان برهه‌ای در زندگی اوست که قرار است مابقی زندگی‌اش را برای خیر بیشتر تغییر دهد.

حالا که صحبت از خیر کردیم، بهتر است این برون‌ریزی احساسی را اینطور توصیف کنیم :« شر در آثار رومر خیلی وقت است که مُرده و شخصیت‌ها با زدودن آخرین آثار باقی‌مانده از جنازه‌اش، زندگی‌شان را به سمت خیر بیشتر هدایت می‌کنند»

سراغ فیلم‌ها برویم:

A Tale of Springtime – 1990

قصه با همان آغاز کلاسیک رومر شروع می‌شود؛ جین، یک مدرس فلسفه در مقطع دبیرستان، در حال جابه‌جایی ما بین دو آپارتمان است. آپارتمان خودش توسط کسی که خیلی هم برای روایت مهم نیست با رضایت جین که این رضایت در اواسط قصه برایتان عجیب خواهد شد اشغال شده و جین در حال جابه‌جایی به آپارتمان معشوقه‌اش است و در پارتی‌ای شبانه با دختری آشنا می‌شود که بنیاد اصلی روایت را برای جین رقم خواهد زد.

قصه‌ای از بهار از مجموعه‌ی قصه‌ها که توسط رومر ساخته شده است طی ۱۰۷ دقیقه‌ای که ما را به تماشای خود می‌دارد، فراز و نشیب در روابط انسانی، صبر و قضاوت را دست‌خوش پرداخت قرار می‌دهد و پیام‌هایی اخلاقی را در انتها برایمان توجیه می‌کند.

همانطور که عرض کردم، شخصیت‌ها کاملا تراز شده هستند و دیالوگ‌ها کاملا ارگانیک و در خدمت مفهومی که رومر در انتها می‌خواهد برایمان آشکار کند اتفاق افتاده‌اند. شاید در مواردی احساس کنید که شخصیت‌ها را از کتاب‌های مقدس بیرون آورده‌اند و لباس‌های جدید برایشان دوخته‌اند و در حال بازی کردن هستند؛ این معصومیت چیزی‌ست که بعد از گذشت یک ساعت از فیلم، کم کم من را هم آزار داد. از خودم می‌پرسیدم که چرا هیچکدام از کاراکترها در مقابل اکت دیگری که می‌بایست تولید خشم کند، خشن نمی‌شوند؟ چقدر همه‌چیز لطیف و عارفانه است! ولی خب کمی بعدتر و بعد از تماشای فیلم بعدی متوجه شدم که این لطافت، شاخصه‌ی اصلی سینمای دلربای رومر است.

A SUMMER’S TALE – 1996

فکر کنم با خواندن معرفی قبلی یعنی قصه‌ای از بهار، بتوانید حدس بزنید که از A Summer’s Tale 1996 انتظار چه چیزی را می‌توانید داشته باشید. پسر جوانی در راه یک شهر ساحلی‌ست که برای مدتی در خانه‌ی یکی از دوستانش به ساخت موسیقی بپردازد و همینطور انتظار بی‌وفایی معشوقه‌ای را بکشد که قرار است در انتهای سفری که به تنهایی شروع کرده، چند روزی را هم به دلباخته‌اش که با اندوه انتظارش را می‌کشد بسپارد.

شاید با این چند خط با خودتان فکر کنید که چه زندگی زیبا و دراماتیکی می‌تواند داشته باشد! بله دقیقا هم به همین شکل است. شخصیت‌های رومر انگار عاری از هرگونه درگیری با چالش‌های واقعی در زندگی هستند. برای مثال ما در این اثر گاها به تبیین نوعی چالش‌های مالی مانند اجبار به کار کردن و اجبار به انتخاب بلیط قطار درجه دو و … برمی‌خوریم ولی آنقدر همه‌ی این موارد کم‌رنگ هستند که به ندرت حتی احساس می‌شوند که این مسائل در روایت‌های به‌روزتر می‌توانند خط داستان را تغییر دهند.

اما برای رومر و در قصه‌ای از تابستان اینطور نیست! شخصیت‌ها بی‌محابا عاشق می‌شوند، خوش‌گذرانی می‌کنند و انقدر پیوسته این امر را انجام می‌دهند و به تصویر کارگردان کشیده می‌شود که شاید لحظاتی امور حقیقی و معنای امر زشت را فراموش کنید!

 My Night at Maud’s – 1969

مهندسی جوان که در حال سپری کردن روز عید است و با یکی از دوستان قدیمی دوران مدرسه‌اش در یک کافه و کاملا اتفاقی برخورد می‌کند که بنا به اصرار او با هم به دیدار معشوقه‌ی سابق دوستش می‌روند و قصه‌ی گذراندن این شب آغاز می‌شود. مهندس جوان، کاتولیک و سخت مقید به این مذهب است که توجه و تمرکز خیلی خاصی هم بر روی کاتولیک بودنش طی فیلم وجود دارد. عشق را در زنی با موهای بلوند و کاتولیک می‌بیند که هیچ نسبیتی هم با معشوقه‌ی سابق دوستش و زنانی که در لحظه می‌شناسد ندارد. ولی همچنان همان فضای دوستانه و عاری از قضاوت مابین این سه نفر شکل می‌گیرد و گفتگو در این باره، مذهب و موارد دیگری ادامه پیدا می‌کند.

فیلم با سیل دیالوگ‌ها و مفاهیمی که هرکدام به نحوی در خدمت پیام اخلاقی انتهای فیلم هستند ادامه پیدا می‌کند و اساسی ترین المانی که هم‌چنان به چشم می‌خورد و به نظر می‌رسد المان شاخص سینمای رومر باشند، هجمه‌ی دیالوگ‌ها هستند که به نسبت تصاویر و تغییر سکانس‌ها بیشترند و همین امر، این اثر رومر را همانطور که از نامش پیداست، ناگهانی، یک شبه و پر از قصه‌هایی که در یک ۲۴ ساعت می‌توان گفت و شنید می‌کند.

Love in the Afternoon 1972

بعد از تماشای چهار فیلم از اریک رومر، می‌توانم بگویم که حضور یا عدم حضور کلمه‌ی عشق و اشاره به آن در هر کجای توضیحاتی که قبل از انتخاب تماشای فیلم می‌بینید، تفاوتی در حضور این مفهوم در فیلم‌های رومر ندارد. از آنجا که تصویر چالش در روابط انسانی یکی از پایه‌های بنیادین سینمای رومر است، عشق نیز عضو جدا نشدنی‌ای از این روایت‌هاست.

مونولوگ‌هایی که از شخصیت اصلی، مردی که دنبال بازتعریف عشق در زندگی شخصی‌اش است می‌بینیم، جزو شاهکارهای فیلم تلقی می‌شوند. این بار، آن جمعی که برون‌ریزی احساسی را به خود می‌دید به نحوی منحل شده و این اتفاق، مابین شمای بیننده و کاراکتر اصلی داستان می‌افتد.

زنی از گذشته به میان می‌آید و پا به چالشی می‌گذارد که در ذهن شخصیت اول مرد در حینی که انتظار فرزند دومش را می‌کشد شکل گرفته.
آیا بعد از اینکه ازدواج کرده‌ام، احساساتم پیوسته در یک سطح نسبت به همسرم باقی خواهد ماند؟
آیا تغییری در احساساتم رخ داده و من متوجه‌اش نیستم؟
و تمامی این سوالات جزو چالش‌هایی‌ست که قرار است در خلال عاشقی در بعد از ظهر با آن‌ها روبه‌رو شوید.

نتیجه‌گیری:

سینمای رومر با تعدد جوایزی که از فستیوال‌های مختلف نظیر کن، نیویورک، سنگاپور و … گرفته، قطعا به طبع بسیاری از مردمی که او را تماشا کرده‌اند بوده! و شاید نگاهی که ما از منظر خاورمیانه به سینمای او می‌کنیم، برایمان چنین غریبه جلوه می‌کند که سعی می‌کنیم وقایع روزمره خودمان را در شاخص‌ترین آثار سینمایی ببینیم!

ابتدا می‌خواستم نتیجه‌گیری را با این رویکرد به پایان برسانم که انگار شخصیت‌ها در یک گوی شیشه‌ای زندگی می‌کنند و رومر اینطور به آن‌ها پرداخته است که با دنیایی که ما می‌شناسیم، آنچنان آشنایی جدی‌ای ندارند ولی طبعا عدم پرداخت رومر نسبت به کانسپ‌های اجتماعی در این آثاری که ذکر شد، نمی‌توانند نقطه‌ی ضعف تلقی شوند و برعکس به نظر می‌رسد تسلطی و تبحری که نسبت به ساخت شخصیتی این چنین وارسته و در مسیر رستگاری فردی دارد و اینکه آن‌ها را همزمان با احساسات متناقض‌شان در جزئیات به تصویر می‌کشد نیز تقدیر کردنی‌ست!

اینکه با جهان خاورمیانه این چنین تفاوت دارد، نمی‌تواند دلیل خوبی برای رد تبحر و تسلطی باشد که اریک رومر بر اینگونه فیلم‌سازی دارد!

شما کدام فیلم‌های رومر را دیده‌اید؟ نظراتتان را برایمان بنویسید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *