ستون فرشتههای کاغذی این هفته با دو اثر از نویسندگان ایرانی بهروز است:
• معرفی «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» رمانی از شهرام رحیمیان/ مینا خازنی اسکویی
• معرفی «کوچهی بنبست» مجموعهداستانی قدیمی از مهشید امیرشاهی/ عاطفه اسدی
رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد»، نوشتهی شهرام رحیمیان است که در سال ۱۳۸۰ توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است.
تم اصلی داستان، یک اتفاق سیاسی بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که در پسزمینهی یک فضای رمانتیک طنزآلود روایت میشود.
شخصیت اصلی این رمان فردی است بهنام دکتر محسن نون که واقعی یا خیالی بودن آن برای ما مشخص نیست و چیز زیادی از او نمیدانیم جز اینکه از نزدیکان مصدق است و در دولت او هم صاحب سمت است و در جریان کودتا دستگیر میشود.
این دستگیری نقطهی عطفی است در زندگی این کاراکتر چرا که او را در یک دوراهی قرار میدهد: دوراهی ایستادگی به عنوان یک فعال سیاسی یا حفظ خانواده/ معشوق/ همسر.
درواقع روایت اصلی این رمان درگیریهای شخصی دکتر نون با خودش است، که به دلیل انتخابش در دوراهی مذکور دچار عذاب وجدان بوده و دائم درصدد تنبیه و سرزنش خودش است و البته حضور شخص دکتر مصدق را که در این رمان با شخصیت واقعیاش همخوانی دارد، به صورت یک فرشتهی عذاب(!) در لحظات زندگیاش حس میکند. این درگیریهای شخصی به صورت جریان سیال ذهن در رمان جاری است و حقیقتاً کل داستان چیزی بیش از این نیست. منولوگها و دیالوگهای تکراری، مدام از زبان راوی گفته میشوند و به نظر من این تکرار، شاید تا یک حدی به دلیل شخصیت روانپریش راوی و اینکه به الکل روی آورده است، پذیرفته شده باشد اما به زعم من، نویسنده این مرز را رد کرده و در این مسئله افراط کرده است.
یک مسئلهی دیگری که در این رمان وجود دارد، تغییر مکرر زاویهی دید راوی از سوم شخص به اول شخص و برعکس است که من دلیل منطقی و قانعکنندهای برای آن پیدا نکردم؛ یعنی در شروع نقل قولها گاه نوشته شده است: «دکتر نون گفت…» و گاه همین جنس نقل قولها با کلمهی من شروع میشود و این در حالی است که هر دو راوی از یک منظر به مسئله نگاه میکنند و حقیقتاً تفاوت خاصی بین زبان، لحن، نگاه و کیفیت آگاهی آن دو از روایت و موقعیت وجود ندارد؛ بنابراین به نظر من این تغییر غیرلازم بوده و در روایت بیتاثیر است و با همسانسازی آنها هیچ خللی در کلیت داستان به وجود نمیآید.
به جز شخصیت دکتر نون، شخصیتهای دیگری نیز شامل دکتر فاطمی، سرلشگر زاهدی و دکتر مصدق (که پیشتر به آن اشاره شد) حضور دارند که در نقش واقعی خودشان هستند و البته ملکتاج که شخصیتپردازی آن در حد یک شخصیت فرعی باقی میماند.
بهطور کلی، با وجود اینکه این رمان در دههی هشتاد در ایران بسیار مورد توجه قرار گرفته بود، انتظارات من را برآورده نکرد ولی به عنوان یک رمان متوسط آن را برای مطالعه پیشنهاد میکنم.
● مینا خازنی اسکویی ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
«کوچهی بنبست» اولین مجموعهداستان «مهشید امیرشاهی» نویسندهی ایرانی است که اولین بار در سال ۱۳۴۵ منتشر شده. داستانها از نظر زمان نگارش متعلق به بازهی پانزده تا هفده سالگی نویسنده هستند.
کتاب یازده تا داستان کوتاه دارد:
کوچهی بنبست
اسمنویسی
اده
آلبوم
نقاهت
بار
کانداس
گرما
دو زن
سگها
استفراغ
و بهجز «کانداس» که فضایی اسطورهای تاریخی و حتی تخیلی دارد، بقیهی داستانها برشهایی هستند از زندگی واقعی افراد. برشهایی مینیمال که با توصیف قدرتمند امیرشاهی، جلوی چشم مخاطب جان میگیرند و زنده میشوند. مهمترین ویژگی این کتاب که در تمام داستانها نمودی پررنگ دارد، ذات قصهگوی نویسنده است. جوری که حس میکنی نویسنده دستت را گرفته و دارد این قصهها را در گوشت تعریف میکند که به خواب بروی. اما با این وجود تقریباً هیچکدام از داستانها اتفاقمحور نیستند. به عقیدهی من ایدهی اولیه، شروع و نثر هر داستان از نقطهی پایانبندی آن قویتر ظاهر شده بود. برای مثال در داستان «گرما»، صرفاً توصیفاتی میخوانیم از یک روز داغ تابستانی و دختری که کنار استخر آفتاب میگیرد، و سپس به حمام رفته و دوش میگیرد و پایان.
راویها و شخصیتها خیلی متنوع نیستند، اما خیلی هم شباهت با یکدیگر ندارند. تقریباً بیشتر داستانها را دانای کل روایت میکند. گاهی یک بچه/نوجوان روایتگر ماجراست، گاهی زاویهدید سومشخص به زنی باردار و در آستانهی زایمان نزدیک میشود، و گاهی هم کودکی با زبان محاوره راوی میشود و یک داستان جذاب میآفریند.
● عاطفه اسدی ●