ستون «فرشته‌های کاغذی» این هفته با یک داستان بلند از «محمود دولت‌آبادی» و یک نمایشنامه از «ماتئی ویسنی‌یک» به‌روز است:

در سال‌های ابتدایی دهه‌ی پنجاه شمسی، موقعی که «محمود دولت‌آبادی» داشت‌ «کلیدر» را می‌نوشت، ایده‌ی چند داستان مختلف دیگر هم توی سرش بود که به قول خودش ذهنش را آزار می‌دادند و با وجود سختی‌های مراحل نوشتن کلیدر، نیاز داشت آن‌ها را روی کاغذ بیاورد تا مغزش از دستشان نجات پیدا کند. «روز‌ و‌ شب یوسف» یکی از همان داستان‌هاست؛ داستان بلندی که بعد از به زندان افتادن دولت‌آبادی، در انبوه وسایل و کاغذهایش گم و فراموش می‌شود تا ناگهان سی سال بعد پیدا بشود و در سال ۱۳۸۳ برای اولین بار توسط «انتشارات نگاه» به چاپ برسد.

داستان روایت برشی از زندگی پسری نوجوان به اسم «یوسف» است و بیشتر از آنکه حول محور گره و اتفاق بچرخد، درونیات یوسف را سوژه‌ی خودش قرار می‌دهد. حتی وقتی پای توصیف، تصویرسازی‌ و وارد کردن روایت‌های فرعی محدود به داستان باز می‌شود، باز هم چیزی که مدنظر است، نسبت یوسف و حس‌های درونی او با وقایع بیرونی است. برای مثال شاید اینکه در روزگار قدیم آدم‌ها شب‌های تابستان را روی‌ پشت‌بام می‌خوابیده‌اند و صدای همسایه‌های مختلف شنیده می‌شده، چیزی عادی و کلیشه‌ای باشد، اما اینکه یک نوجوان با این تصاویر و صداها چگونه برخوردی می‌کند و‌ با هر چیز ساده، درونش چه تشنج‌های احساسی‌ای رخ می‌دهد، می‌تواند این سوژه‌ی ظاهراً عادی را جذاب‌تر کند.

به‌طور کلی این اثر را می‌توان در رده‌ی داستان‌های بلوغ قرار داد. یوسف دائماً حس می‌کند که یک سایه‌ی مردانه و غول‌پیکر دارد تعقیبش می‌کند. تنش و اضطراب او برای فرار از این سایه، با‌ تصویرسازی‌های‌‌ عالی دولت‌آبادی و بلند و کوتاه شدن طول جملات، به خوبی به خواننده نیز منتقل می‌شود. به همین دلیل شاید اگر راوی اول‌شخص برای داستان انتخاب می‌شد و کل آن یک تک‌گویی درونی بود هم کار جالبی درمی‌آمد. اما با در نظر گرفتن فخامت نسبی نثر در زمان نوشته شدن اثر، شاید آن‌موقع می‌شد این ایراد را به کار وارد کرد که چرا یک نوجوان گفتگوی درونی‌اش این‌قدر آرکائیک است.

باتوجه‌به اضطراب یوسف نسبت به آینده، علاقه‌اش به درآوردن ریش و سبیل و داشتن جای زخم، و تلاشش برای پیدا کردن شغل و مستقل شدن، می‌توان این سایه‌ی غول‌پیکر را در یک بررسی نمادین، سمبولی از بزرگ‌ شدن و مرد شدن دانست، یعنی آنچه که یوسف همزمان که می‌خواهدش، از آن فراری نیز هست و می‌ترسد.

در خوانشی دیگر، من حس می‌کنم این سایه را می‌توان وحشت یوسف از کشف تمایلات همجنسگرایانه در خودش نیز تعبیر کرد. وجود صحنه‌هایی مثل رابطه‌ی مرد همسایه با یک مرد دیگر که تماشا و تصورش به او دلهره می‌دهد و اینکه مشخصاً چند جا از لمس شدن توسط مردهای دیگر می‌ترسد، می‌تواند شاهدی بر این هوموفوبیای آشکار در وجود نوجوانی باشد که خیلی زیرپوستی، تمایلات همجنسگرایانه دارد.

در مجموع بارزترین ویژگی این داستان بلند برای من، تصویرسازی‌های زنده‌ و ریزبینانه‌ی دولت‌آبادی بود. کتاب را پیشنهاد می‌کنم، و به نظرم به‌خصوص برای برخی از ما نویسنده‌ها و شاعران نوآموزی که ابتدای مسیر هستیم، خواندن بزرگان ادبیات فارسی مانند دولت‌آبادی خیلی ضروری است. البته به شرط آنکه تلاش کنیم از این داستان، «هنر خوب نگاه کردن» نویسنده را بیاموزیم اما در دام نثر فخیم و سنگینش که مناسب زمان ما نیست، نیفتیم و سعی کنیم روی قلممان اثر نگذارد.

●عاطفه اسدی●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

نمایشنامه‌ی «ریچارد سوم اجرا نمی‌شود» نوشته‌ی «ماتئی ویسنی‌یک» شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار رومانیایی است که توسط «نشر نی» و با ترجمه‌ی «اصغر نوری» منتشر شده است.

نمایشنامه به برش‌هایی از زندگی «وسولد امیلوویچ مایرهولد» می‌پردازد. مایرهولد کارگردان تئاتر روسی و پدر تئاتر بیومکانیک بود که اجراهایش به مذاق رژیم کمونیستی آن زمان خوش نیامد و در زندان کشته شد.

اگرچه که نمایشنامه بر اساس زندگی مایرهولد نوشته شده اما ماتئی ویسنی‌یک با فرمی خلاقانه آن را تبدیل به اثری سیال بین خیال و واقعیت کرده است. البته که روایت کلی اثر بر پایه‌ی واقعیت و زندگی مایرهولد است اما ماتئی ویسنی‌یک ما را به درون ذهن مایرهولد می‌برد. چیزی که ما آن را در زندگی‌نامه‌ی واقعی مایرهولد پیدا نمی‌کنیم. ما از درون ذهن مایرهولد با شخصیت‌های مختلفی آشنا می‌شویم که می‌آیند و می‌روند و از جمله‌ی این شخصیت‌ها ریچارد سوم است که مایرهولد در نمایشنامه قصد به روی صحنه بردنش را دارد.

نمایشنامه فضایی سوررئالیستی دارد و بر روی مرز واقعیت و رویا راه می‌رود و انگار این خود «ریچارد» است که زنده شده و نمایش خودش را بازی می‌کند. این آوردن ریچارد به دنیای مدرن توسط ماتئی ویسنی‌یک و ارادتش به «ویلیام شکسپیر» من را کمی یاد فیلم «شاه لیر» انداخت که در آن فیلم نیز «ژان لوک گدار» شاه لیر را با فرمی خلاقانه به دنیای مدرن می‌آورد.

دیالوگ‌هایی که بین ریچارد و مایرهولد درطول نمایشنامه ردوبدل می‌شود، ما را به عمق شخصیت مایرهولد و دیدگاهش به مسائل مختلف می‌برد. در میان دیالوگ‌هایی که بین مایرهولد و شخصیت‌های مختلف ردوبدل می‌شود آن فضای اختناق حاکم کاملا احساس می‌شود و نمایشنامه رژیم توتالیتر را به نقد می‌کشد. اگرچه که در جاهایی حالت مستقیم‌گویی به خود می‌گیرد که من آن را زیاد نپسندیدم و احساس کردم کمی حالت شعارگونه پیدا کرده است. اما شاید هدف از آن حالت‌های اغراق‌گونه بخشیدن جنبه‌های هجوآلود و طنز سیاه به نمایشنامه باشد.

همچنین نمایشنامه با تمام غم‌ها و تلخی بی‌پایانش در جاهایی رگه‌هایی از طنز دارد و شاید بتوان بعضی از قسمت‌های نمایشنامه را در ژانر طنز سیاه قرار داد. شاید ماتئی ویسنی‌یک قصد داشته این‌همه تلخی را با طنزی درونی برایمان قابل‌هضم‌تر کند.

خواندن نمایشنامه را پیشنهاد می‌کنم.

●محبوبه عموشاهی●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *