آنقدر
بلند پرواز نیستم
که فکر کنم
روزی
شهردار میشوم
و شمال شهر را میبرم جنوب
و میتوانم
توی فرونشست زمین
درختی بکارم
که دست زمین را بگیرد
یا آنقدر خیالپرداز
که تیمارستان را
اسبی در زمان جفتگیری فرض کنم
که بیدلیل دوست دارد
کرّهاش دچار فراموشی ابدی باشد
فقط میتوانم
خیالم را
پرواز بدهم
در آپارتمانی شصت متری
که در آشپزخانهاش
یخچال ناسیونالی ده فوت
که تا بوق صبح
دندانقروچه میرود
چقدر آسمانم کوچک است
و خدایم دور
که هر روز چشم در چشم هبل
قسم میخورم
که هرگز با هیچ زبانی
حتی پشتو
فکر نکنم
که میتوانم
آن شاعر روسی باشم
که نوشت
هنوز میتوانم
بنویسم
جنون عادت ماهیانه دارکوب است
و هیچ طیارهای
روی روسری زنی روی بند رخت
فرود نمیآید
ویدا فیروززاده