[شالاپ شولوپ دیرینگ]
صدای عرقریزان در جام تنم
نمیخواهم با اینور و آنور بردن سرت
در خلاف جهت تنت
آزارت بدهم
با من دوام بیاور
تا انتهای این اُرجی
شب در خیال وصل و شیدایی
لاهوت بدبختم عرق میزد
ناسوت بیظرفیتم هرصبح
در تخت رول میکرد و جق میزد
باغست دیگر میوه هم دارد
حتی سرای/دار بیترکه
خاکش تن ارواح یاغی و
آبی که اشک ما/درش برکه
گنجینهها راه تلاطم را
بر صندوقت بیکینه حک کرد و
مادربزرگی لای سربندش
طول کلیدت را محک کرد و
شعر سپیدت را که گم کردی
باب غزل زیر پتو وا شد
یخهای قطبی آب را میکرد
غول چراغت باز پیدا شد
انگشتهایم ساز خیسی زد
نیش زبان در حلق و میلیسید
دیدار ممنوعت عجب چسبید
عُق عمیقی در تو میماسید
«محکمتر از ایمان من»
هیچ چاه عمیقتری نبود؟
از سقوط درکی ندارم
فقط رنگهای ناآشناست
که تند میگذرد
آتش دهان! ققنوس دریایی!
[اینجای قصه مرد مجذوبست
سم در تیوب آب بلبلهاش]
تکخال من امشب چه مطلوبست
تریاک من رنگ تن نوزاد
الگوی معتادان خوشذوقم
خوشبختیام بوی تن منقل
گرمات را! تفتیده شد عمقم
آیندههای با تو را بی تو
درظرف رویی زیر و رو کردم
آشی که از عشقت به جوش آمد
با سنبه در حلقم فروکردم
«تمام دستم از سوزن انژکسیون»
نمیسوزد
نود و نه کیلو عضله از سرم آویزان است
هیچ جای بدنم درد نمیکند
خونخنده بر لب
خیره به عکس مادرت
صاحب آن چشمهای لعنتی
که در لحظهی مرگ هم
تنها دغدغهاش عذاب دادنم بود
بین «چرا مُرد» و «رهایم کن»
وزن فنر بر شانهی معناست
راحت شدم، دور از تو میرقصم
بازی پاس و شوت هم برپاست
در سطل الکل لای جمعیت
گم در جزایر، عقل کلهپاست
بسیارها در قایقی مشغول
شرقست و فسق و فجور بیپرواست
هرکس به هر کس خورد، لب داد و
بحث بدن بود و بدن کافی
روح جزایر در تن مرجان
باران شد و دیوانه شد فیفی
[پوزش! دراینجا شعر شطرنجیست
چاه عمیقی با آسانسورچی
«بیست و سه سال» از ماتیام مانده
درصفحهی شطرنج سانسورچی]
عرق کشمش تمام سطح میزم را گرفته
به زمین فوران میکند
از لب دیوار بالا میآید
تا لب بینیام
تمام گردنم در حسرت درخت حیاط میخارد
این آخرین نفس را
تو با من دوام بیاور
تا لحظهی «عشق درنگاه اول»
سیامک مسیحپور