ترس از هوای گم شدهی خنده
از آن نگاهِ خم شده در چشمم
آغازِ انهدامِ جهان با تو
با اشکهای خستهشده از غم
سَرخورده از مقامِ اهورایی
دنبالِ آفتی که مرا قاپید
با عینکی که از پسِ آن تنها
میشد نگاهِ بیثمری را دید
سردرگم و شکسته و پُرآسیب
دنبالِ راههای فراموشی
شب را به انتظار، سپر کردن
با بوقهای ممتدِ در گوشی
اشباحِ حملهور شده در مغزم
سرمست از چریدنِ رویاهام
در انتظارِ آمدنِ نوری
در انعکاسِ تیرهی فرداهام
دیوارهای ساکت و بیمعنا
ترسیمِ چند نقشهی اسلیمی
چندین تتوی بینمکِ مضحک
از آخرین شرایطِ اقلیمی
از روزنی به مقصدِ آینده
تا وحشت از سیاهیِ شبهایم
از خندهی بلندِ درونِ جمع
تا دستهای بیکس و تنهایم
سرگرم با قرابتِ انسانها
در حجمِ بینهایتِ نامربوط
یک سو سپاهِ پاکِ عقیدتها
یک سو پلیدکاریِ قومِ لوط
انگیزهای نجاتِ جهان از شب
خورشیدهای سرد و مقوایی
با انقراضِ یک تنهی ایمان
در سکّههای سیمِ یهودایی
مصلوبِ چشمهای سفر کرده
در آخرین سکانسِ شب و باران
تصویرهای مات و بدونِ رنگ
در عمقِ بینهایتِ هر انسان
فردای ما عجیب غمانگیز است
تا این هوس جهانِ مرا پیمود
این قصّهی تمامِ جهانِ ماست
این قصّهی حقیقتِ دنیا بود
داریوش جلینی