شعر من از غرور لبریز است
اگر عادت کنی که زن باشی
اگر از دوزخت رها شوی و
ساکن مستیِ عدن باشی
گم شوی از حریم هر حرمان
دل ببندی به اندکی عصیان
و بیایی برای این عریان
حس دلچسب پیرهن باشی
بوسهای با دهان روزه شوی
مثل «خیام»، مست کوزه شوی
عقل را آنقَدَر رفوزه شوی
که پر از عشق در سخن باشی
میپذیرم تو را اگر گمراه
میپذیرم تو را اگر خودخواه
میتوانی مقابل این شاه
مثل معشوقهای کهن باشی
توی دنیای دل بریدنها
در شب اشکها و شیونها
وسط اجتماع نازنها
تو یکی مثل شیرزن باشی
در دل این جهان هرزهی بد
که خدا هی دم از رفاقت زد!
کاش راضی شوی که تا به ابد
مادر لحظههای من باشی
شعر من از غرور لبریز است
توی این کشور غریبهپرست
تو اگر کودتا کنی روزی!
جنس مرغوب «هموطن» باشی
معین نیکافعال
بسیار زیبا بود معین جان?