دیروزنامه میخرم
بعد از جیبی که در خودش برگشت
-نمونه آزمایشی وزیر فرهنگ گفته:
جهت گسترش فرهنگ مطالعه، زندانیان ما باید کتابی بخوابند-
پیادهرو با صورتهایی که مخلوط میشوند
«از سرِ بیکاریام برمیگردم»*
دود از کُنده که نه از لای لبی…
رد میشوند از کنارم شمشادهای توی پارک
بر شاخهها میجِشکند گنجشکها
و بیتابی یک تاب در پارک خالی
هم خورشید در جگرکِش کوه دوردست
که از پشتم سرک میکشی
من از درون میپیچد
چه برق لبی زدهای به چشمانت
حبابهای صورتی لذت
زیر پوست لبهایم میترکند
به سیاهی شب میماند
آن بستنی که از لبهایت رنگ برداشته
بعد از در هم قدم زدن
از بالای پل دهانم را به آب انداخت
سقوط میکنم در چاهی که دور برداشته در چشمت
هدیهی زیباییست
اسکلت گل توی یک بطری
میرویم به بود از هر راهی
و بعد تا خداحافظی دیگر در آیینهی کیفیاش فرو رفت
باز منم و زندهبهدور شدن
داشتم سایهام را لگد میکردم
که تاکسی نگه داشت
راننده میگفت:
میبینی به جای دستشان پیشانیشان پینه بسته!
-جواب ندادم-
گفت نگران نباش دیوارهای ماشین موش ندارد
مردی که نژادش پیشترها دق کرده
با یک ترک توی چشم راست گفت
اینجا مردان خدا اثر انگشت ندارند
برای همین هیچوقت گناهی نمیکنند
پیاده میشوم درحالیکه دور این فکر میچرخم
کنارم رد میشوند سایههایی که عقب میکشند صدایشان را
کسی راه را پرسید
میان مردم هزار انگشت
دستی پشمالو جهت را نشان داد
مثل به خانه رسیدن
که راهرو با چشمهای به سقف چسبیده
جوانی که سر از پیری درآورده
کبریتیست که از دو طرف سوخته باشد
در کشوری زندگی میکنم
درست وسط زمین و آسمان
پاهایم توی پلهها فرو میرفت
درحالیکه بالکن به شاخهای گیر کرده
پرت میشوم توی تخت
حوصلهی دیروزنامه خواندن را هم ندارم
مهدی رهدار
* فروغ فرخزاد
حافظ نمیداند که من هم فال میگیرم
من فال قهوه خورده ام بسیار هم سیرم
وقتی زن کولی هزاری توی دستم دید
انروز فهمیدم کجای قصه درگیرم