به هواداری هیچ مترسکی نمیشه رفت
وقتی مزرعه پر از کلاغای خونگیه
وقتی چوپان محل با قصّابا کنار میاد
بین گرگا، میش بودن آخر دیوونگیه
دل دخترای ده گرفته و وا نمیشه
خیلی وقته که فقط عروسکا عوض میشن
سی و چن ساله که این مزرعه آفت زده و
جای باغبون فقط مترسکا عوض میشن
خروس مشتی ماشالا که صداش ترانه بود
رفته توی کوچه بدبختیا رو جار بزنه
پسرای ده همه با حکم خان تو زندونن
کدخدا رفته به شهر مجرما رو دار بزنه
◾️
اسب عصاری تنش زخمیه و راه نمیره
سر راهش قاطرای مُرده ترمز میکنن
همونایی که دارن از بَرِ اون نون میخورن
توو طواف آخرش بهش تجاوز میکنن
چاه آب ده ما خُشکیده و مردممون
جای رفع تشنگی از آقاخان فال میخرن
سطلای آبی که عمری کارشون میرآبی بود
شغلشون عوض شده مدتیه نامهبَرن
به هواداری هیچ مترسکی نمیشه رفت
خاک این مزرعه چن ساله سیاس، عفونیه
ننگ تاریخو نمیشه از رو آینه پاک کنیم
سی و چن ساله که دست کدخدامون خونیه
دیگه از مردم ده امید هیچ حرکتی نیس
حالا کم مونده که ظلمای خانو کتاب کنن
وقتی هر جا که میری سایهی ترسو میبینی
وقتشه بیل و کلنگا بُتشو خراب کنن
مجتبی حیدری