روزها «قول» را عمل کردم
با روانم اتل متل کردم
عقلِ بو داده را مَچَل کردم!
شب که شد، «فرض» را بغل کردم
تا که زن بودنم رَود از یاد!
پیشِ رو میگرفتم آینه را
میزدم حرف با تو ساعتها
گاه بحثی شروع میشد تا
میکشاندی به سمتِ یک دعوا
بعد میرفتم از گلو بر باد!
چند پُک میزدم به یک سیگار
بیخجالت کشیدن از این کار
دود میکردی عشق را هر بار
[میشدم از خودم، خودت بیزار]
من به فکر فرار میافتاد…
ریختی در ترانههایم سَم
بعد از آن توی شعرهایم هم
جا نخوردی که مردهام، کمکم
[آینه تکّهتکّه شد از غم]
تا تو باشی از عمقِ قلبت شاد
ردّ خون روی رختخوابم بود
از قضا وقتِ انقلابم بود
شاهدم حالتِ خرابم بود
[عادتم مایهی عذابم بود]
بدتر از رنجهای روز معاد
زهرا موسیپور فومنی