ای رقص نور بر لب چاقوها
ای در سکوت، وقت هیاهوها
ای چشمِ بیگناهیِ آهوها
ای آخرین الههی جادوها
دُورم بپیچ و قاتل خوبی باش
دارم بزن دوباره از آن موها
من آرزوی بال نخواهم کرد
اندیشهی محال نخواهم کرد
خورشید را خیال نخواهم کرد
یک ذرّه قیل و قال نخواهم کرد
هر کار خواستی بکن اصلاً تو!!
من خستهام… سؤال نخواهم کرد…
من وقت انتخاب، غمانگیزم
درمانده از جواب… غمانگیزم…
در اوّل شراب، غمانگیزم
در آخر شراب، غمانگیزم
از من نخواه شور و هماغوشی
من توی رختخواب، غمانگیزم
جز دید و بازدید نخواهد بود
آغاز سال، عید نخواهد بود
جز غصّهای جدید نخواهد بود
در قصّهام امید نخواهد بود
روزی سیاه دارم و میدانم
که بعدِ آن سپید نخواهد بود
تبعیدیام میان جهنّمها
وصل است زندگیم به ماتمها
راهی به تیغ و قرصتر از سمها
لبخندِ در محاصرهی غمها
دست مرا بگیر که میترسم
میترسم از تمامی آدمها
من ترسِ چرخ خوردنِ میدانم
من گریههای لحظهی پایانم
فریادِ پشتِ میلهی زندانم
من آخرین امید به انسانم
درکش برای جامعهام سخت است
این درد را چطور بفهمانم؟!
ای پشت کوهها سَحَرِ جعلی!
ای شادیِ پس از خبرِ جعلی
ای روزهای خوبترِ جعلی
ای آخرین پیامبر جعلی!
من از تو باز معجزه میخواهم
من باز از تو معجزه میخواهم…
سید مهدی موسوی