واسه کدوم معجزه و راهی
باید ادامه داد از این خاکی؟
این جادهی نرفتن و هی تا کِی؟
باید ادامه داد ولی شاکی
باید ادامه داد ولی، تنها!
من نسلی از ادامه ندادنها!
با آرزوی سینهی قبرستون
با اشک پشت چشم که خشکیده
با میخهای تازهی توو گلدون
رو زخمِ دستهای من و منها
بودم، ولی فقط تَلی از بودن
من نسلی از توهّمِ خندیدن
وقتی که گریه میکنه دنیامون
وقتی که بوی خوبت و بوییدن
وقتی ترانهام شده شبنامه
بودم شبیه خاطرهای کهنه
توی شمالِ آخر هر هفته
بودم ولی نبودن و فهمیدم
وقتی زمانِ فاصله در رفته
بودن شبیه جوخهی اعدامه!
فکرت مریض میکنه شبها رو
وقتی سرنگها به تو آلوده
میشه تموم شانسِ من از بودن
هی اعتراض کردنِ بیهوده
به “تو”، به دوست، به خودم و اخبار!
وقتی ادامه داشت جهانی که
پرواز آرزوی پرستوهاست
باید ادامه داد بدون ترس؟
این شعرها بدون تو بیامضاست!
تکرار شو قشنگترین تکرار
باید ادامه داد به دلتنگی
با اشک پشت چشمِ تو روی من
این راههای دور نمیشه کم
اما تو هم شبیه منی حتماً
شاکی از این مسافتِ پُررنگی
وقتی که نیستی به خودم میگم
متروکهای خرابهای از جنگی
با خستگی همیشه از این خاکی
باید ادامه داد به دلتنگی
باید ادامه داد به دلتنگی
عباس اصغرپور