شعر می‌گه به وقت تنهایی
لب شعراشو دوختن و بستن
دردهاشو همیشه می‌شماره
دردهایی که تا ابد هستن

مثل ترکیب واژه‌ها زیبا
مثل شعرای منزوی، عاشق
اسم من عشقه، می‌شناسیدم؟
می‌ره تو فکر روزای سابق

دستاشو باز می‌کنه هر شب
تا خودش رو بغل کنه از درد
داره ایمان میاره مثل فروغ
به زمستون به چار فصل سرد

بغضشو قورت می‌ده با لبخند
شعرای شاملو رو که می‌خونه
توی آینه می‌بینه اشکاشو
آیدایی که دوباره خندونه

شعر می‌گه به خاطر غم‌هاش
تا که شاید یه مرهمی باشه
تو خودش مخفی کرده شعراشو
تا که دیوان غصه پیدا شه

شعر می‌گه به وقت دل‌تنگی
شعر می‌گه به وقت تنهایی
«تو تنش بو گرفتن و مردن
شعرای کهنه و معمایی»

آیدا مرادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *