چیزی شبیه ریل قطارم شبیه سنگ
یا ماشهی چکیده شده توی بغض جنگ
باروت نمکشیده در اعماق یک فشنگ
یا با ترن به صلح برو یا بمان بجنگ
دیوانهای شدم که برایش زمان نبود
قربانی گلولهی حرف رفیقم و…
بغضی درون هجمهی بیحد جیغم و…
چاقو کشم اگرچه بریده به تیغم و…
درگیر واژههای اگر تا دریغم و…
شاید که جای من وسط این جهان نبود
بادم! اگر مخالف این روزگار بود
پاییزم! این زمانه اگر که بهار بود
ریلم! اگر نماد جهانم قطار بود
من مردهام که زندگیام انتظار بود
گفتی بمان، اگرچه که قصدت بمان نبود!
توصیف من چه بوده به غیر از شب سراب
جز یک دل شکسته و یا خانهای خراب
گفتند این ستاره و ماه است و آفتاب
در زندگی بیا و برای جهان بتاب!
من هی نگاه کردم و… نه! آسمان نبود
شاید اگر که واژهی تلخ سفر نبود
آواز کاروان بنان، چشم تر نبود
موی تو و غروبی و بادی اگر نبود
این عشق سینهسوز اگر بیپدر نبود
شاید اگر که شعر و غزل یا بنان نبود…
گفتیم و شاعرانه شد و گریه کرد و مُرد
شمع مرا به دست شب بادها سپرد
وقتی که رفت اشک مرا ناگهان فشرد
هرچه که داشتهام از این زمانه برد
ای کاش اختراع سکوت و زبان نبود
مهدی معظمی
شعرات عالین استاد …..بهترین هارو برات آرزو دارم
عزیز دلی نرگس جان…