جلق می‌زد مترسکی غضبان
بر تن خوشه‌های سرگردان
جسد صد کلاغ در تصویر
مانده با چشم‌های آویزان

آن‌طرف‌تر کبوتری بی سر
لای چنگال‌های یک نفرین
شوق پرواز در تنش می‌مرد
با دو تا بالِ پاره‌ی خونین

باغبان از هبوط دم می‌زد
سرفه‌هایش صدای ناخن داشت
باغ، همدست سایه‌ی یک داس
زخم را روی ساقه‌ها می‌کاشت

مثل سگ قد کشید در این باغ
سگ پیری که چشم‌های سیاه…
زیر لب در سکوت شب می‌خواند:
«می‌رسد روز دیگری از راه؟»

میلاد طبخی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *