داد زد در نگاه من مردى
و سرش را بكوب، مىمشتد
يک زن از توى آينه رد شد
از جلو روى تخت مىپشتد
توى آيينه پخش مىكردم
فيلمِ “طاعون فانتزى” را من
توى آيينه پخش/ مىدادى
تن خود را به ما… به او… يا من؟
توى آيينه اژدهايى بود
كه تو را توى ذهن خود زاييد
هى حواسش مرتباً به تو بود
هى عقب… هى جلو… تو را “پاييد”
“گ” به “پ”، “پ” به “گ” نگاهى كرد
و سرش را به زير مىانداخت
زير لب “گ” يواشكى خنديد
توى آيينه “تير” مىانداخت
“ک” به “ت”، “ت” به “ک” نگاهى كرد
“داد” و “كرد” و نهايتاً ما “شد”
آينه گيج و منگ و حيران بود
باعثِ خندهى الفبا شد
توى آيينه خوب مىكردم
هى نگاهى به لاى پشتىها
توى آيينه سير مىدادى
به زبان معنىِ درشتى را!
توى آيينه هى نگا مىكرد:
روبرويش سرابِ آينده
توى آيينه هى به “گا” مىرفت
پشت سر اشک و درد با خنده
“گ” به “ج”، “ج” به “گ”… رهايم كن!
مغز من از هميشه مرخص بود
صرف و نحوم ضعيف بود اما
“داد” و “كرد” زبان مشخص بود
خاستگاه جهان كسى بوده
غرقِ قارچ و كثافت و طاعون
حاصلش اين جهان چركين است
من و تو توى آينه مدفون
چه كسى شعر را پديد آورد؟
شعر از اول براى يک بز بود!
شعر آيينه زير و رو مىشد
شعر آيينه يک تناقض بود!!
او به من مىدهد و يا برعكس؟
معنى “زنده بودن” از “زن” را
“ز” به “ج”، ج” به كسره چشمک زد
آينه هيچچى نمىفهميد!!
م. هادى جمالى
ای جانم، عالی بود