وقتی که راهها همه تاریک میشدند
وقتی که قصههام تراژیک میشدند
وقتی که دردها همه مثل خیال تو
مثل ملخ به مزرعه نزدیک میشدند
راهی برای با تو نبودن نمانده بود
پسکوچههای بیتو ترافیک میشدند
◾
اینها فقط مقدمهی اصل حرف ماست
پس فکر میکنیم که این صحنه سینماست
مثل همیشه فیلم تماشا نمیکنیم
اینجا برای دیدن تو بهترین فضاست
لبخند گندهای به تو تحویل میدهم
لبخند نیست، خواهش یک ذره اعتناست
دست مرا بگیر و لبت را تکان بده
لبهات آیههای توانایی خداست
میبینم و نمیشنوم، حال جالبیست
این اوج قصه، اوج غزل، اوج ماجراست
دارم میان استروژن غرق میشوم
دنیای من برابر مجموع ما دوتاست…
حالا از این فضای خوشی دور میشویم
دنیا کمی بزرگتر از این دقیقههاست
◾
غیر از همین دو ساعت خوش، لحظه لحظهام
بیرحم، سمت جمجمه شلیک میشوند
آوازهای یخزده قندیل بستهاند
خورشیدهای سوخته تاریک میشوند
از بس که چرخ، دندهی ما را شکسته است
دارند شعرهام مکانیک میشوند
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن
دارند در من عصبی تیک میشوند
احساس میکنم که در این گونه وقتها
پیغمبران به معجزه تحریک میشوند
پیغمبری که معجزهاش چند واژه است
احکام او چقدر رمانتیک میشوند
باید بساط معجزهام را علم کنم
رهکوره ها به میکده باریک میشوند
احسان مختاری