دارم از پیر در میآیم
دست برمیدارم
از دستگیرهای که
حقیقی نیست
که دری آن سمت دنیا منتظر من نایستاده باشد
که رُم عکسهایش بهتر است
و شما خوانندهی محترم دعوت نیستید
به صرف لازانیا و سس معروفِ نمیدانم چی
بغض اسم دیگرش سنگ توالت است
که دارم از پیر بالا میآورم
و موهای دوست دخترم
بدجور به باریدن افتاده
افتاده
روی پستانهایی که
دارد از دستهایم بیشتر میشود
که بیشترشان منتظر جسمی نیستند
که فضای خالی میان واژهها را پر کند
بیشترشان
دارند از داشتههایم بیشتر میشوند
گریه
اسم معروف هیچ چهارپایی نبود
من پیادهروها را گز میکردم
بی هیچ دستی که مرا به مثلث برمودا ببرد
به شیار داغ شیربرنج
که لای هیچ پایی مزه نمیدهد
و شما خوانندهی محترم
دعوت نیستید به تماشای مسابقهی اسبدوانی
با خون واقعی شب زفاف
دارم از پیر عاشق میشوم
آتنای من سکوت کرده
چاک خورده
عینک میزند که به دانشگاه رفته باشد
گیتار میزند که یونان را
پای پنجرهی اتاق بیاورد
که اتاق چاک خورده
و من
چیزی توی سیگارم مخفی نکردهام
چیزی زیر پیراهنم
چیزی لای این خطخطی
آتنای من!
مزهی ایستاده شاشیدن را میچشی؟
نمیایستم
و گریه
اسم معروف هیچ چهارپایی نیست
دو پا دارم
یکی آسمانها را میشمارد
یکی روی موهای سفیدم راه میرود
و چشمهایم ابریست
که توی الکل خواباندهاند
و تو خوانندهی عزیز
مدیونی اگر فکر کنی
من زیادی حساسم!
آرش سیفی