ما به آسمان شليک كرديم
با همان رسمهايی كه نداشتيم
و امروز كه از سوراخهای آسمان
قطره
قطره
قطره
باران چكيد
گلولهها را يکبهيک شمردم
مادر، گوشهايش را نگه داشته
سرگيجهی عجيبش
مرا از پلههای زندگی خواهد انداخت
صدای ممتدِ كِل كِشيدن
يِزله رفتنهای زمين
و ردِ پای برجسته بر شكمش
ای كاش به جای اينجا
در آفريقا به دنيا نيامده بودم
اينجا كسی برای من جشنی نخواهد گرفت
ما هیچوقت يکجانشين نبودهایم
بالاخره ثابت خواهد شد
خانههای متحركمان
ديوارها كه نزديک میشوند
و چهارچوب در كه هر لحظه دور و دورتر میشود
و آويزهای چرخان تخت…
زنان روستا كِل میکِشند
كِل میکِشند
كِل میکِشند
من اصلا نمیترسم
زمین اما
میلرزد
میلرزد
میلرزد
میلرزد
و مادرم از ميان رحم كاشیها و آجرها
به دنيای من پا میگذارد.
فاطمه پورطالب