روسری هیچ زنی
قد و قوارهی جنگ نیست
گلهای خشکیدهی پیرهنت اما
نجات سربازان بیرویاست
با دستهای یتیم در خاک
قابها را گور به گور گریستم
میخواهی بدانی در کدام عکس
مرگ به چشمانت نزدیکتر است
و صلح
کدام لبخندت بود
كه در گلولهی بعد خودم را به تو برسانم
و از شعر به چشمهات سنگر بسازم
از ما استخوانی آفتاب ندیده
سایههای آشوب را کنار میزند
و از ابر چشمان کودکان
هزار رنگینکمان
به فردا کوچ میکنند
دوباره به هم میرسیم
و در لبهای تبعیدی به مرگ
این بار خونی گلویمان را نمیگیرد.
سحر گودرزوند
واقعا عالیه درود بر شاعرش