پیش چشم رفیق باشی و
بروی روی كوه گريه كنی
برسی روی قله با قايق
و به همراه نوح گريه كنی
توی يخچال خانه بنشينی
همدم اسفناجها باشی
خوش بيايی و هضمتر بشوی
به مراد مزاجها باشی
◾️
بچهات قد كشيد دختر جان
چند صد سال پيش عاشق شد
بچهات نوح را كه بدرقه كرد
تک و تنها سوار قايق شد
بچهات توی فاضلاب شهر
عاشق چندتا مگس شده بود
بچهات ريشههای سستی داشت
بچهات با تبر هرس شده بود
بچهات مدتیست كمپوت است
بين گيلاسهای اخته شده
بند ناف تو را كه میچيدند
توی رگهاش درد لخته شده
◾️
زير دست رفيق باشی و …
به خودارضايیات بسنده كنی
جای پرداختن به معشوقت
بنشينی هويج رنده كنی
نالهها های های هايت را
توی ديگ برنج میريزی…
منتظر میشوی كه پخته شوم
بعد میكوبیام ته ديزی!
روز و شب در میان تاکسیها
خط عوض میکنی و بیتابی
پشت هر چارراه میمیری
توی هر ایستگاه میخوابی
سيمهايم به رقص میآيند
روی خطهای تلفنی وقتی
توی دام فساد میافتد
زندگی را نمیكنی وقتی
◾️
بروی روی تخت گريه كنی
لب شاخ درخت گريه كنی
به سياهی بخت… گريه کنی
نوح را بدرقه كن و برگرد
حميدرضا اميری
واقعا شعر زیبایی بود لطفا بازم از جناب آقای امیری شعر بذارید ممنون