ماه باشی که حل نشی توو آب
خسته باشی بغل نشی توو خواب
توو خودت کز کنی فرو باشی
شرط بستی هزارتوو باشی
شرط بستی که میلههای تنت
خم نشن به غریبهها ندنت
شب به شب پشت چادر و روبند
با دو تا گیره پهن شی رو بند
مثل بوت از تنت بری تا صبح
گریه کردی و بهتری تا صبح
گریه کردی نگن که گیره دلت
دل زدی دل زدی نگیره دلت
تشنگیتو که اشک میدادی
خم شدی از رو بند افتادی
شب سرت بود و نور زرد حیاط
ترس از اینکه زمین رسیده به پات
ترس اینکه قلم کنن پاتو
نخ بگیرن تمام اخماتو
ترسِ خونی که توی شیشه شدن…
جشن تنهاتر از همیشه شدن
پدرت شاخههای پیر بلوط
بُقچتو بسته باز دور گلوت
سرتو توی تور میبردن
آرزوتو به گور میبردن
که بمونه تنت شبیهِ تنت
که به یک گرگ بهتری بِدنت
مهسا پهلوان
بازیهای جالبی داره: ماه باشی و حل نشی در آب، تشنگی رو اشک(آب)دادن، از روبند افتادن، اخماتو نخ بگیرن،
شاعرانگی در ترانه خیلی کم داریم خیلی، موفق باشید.
عالی، سرشار از حس و غم