توو این تکلیف سردرگم
توو این تاریکی مطلق
پر از دلشوره جا موندم
با تصویری از آینده
به هرجور اتفاقی که
داره میافته شک دارم
به تصویر خودم حتی
که توی آینه میخنده
به نبض ساعتی که رو
دل دیوار میکوبه
صدای خشخش برگی
که زیر پام له میشه
هوای این اتاقی که
به هر شکلی نفس گیره
چه وقتی روشنه یا
وقتی از سیگار مِه میشه
به تقویمی که هر روزش
شبیه هم ورق خورده
که پشت هم همش
واسهم بد آورده بد آورده
پرم از تل خاکستر
توو جاسیگاری رو میز
پر از تابوت احساسی
که توو هر ثانیه مرده
ته بنبست بیبرگشت
شبیه ماهی تنهام
که با رویای اقیانوس
توی مرداب میگندم
مث یه سوزن پرگار
که هی میچرخم و
دارم با دستای خودم
دور خودم هی مرز میبندم
ابراهیم خوشبخت
ماشاءالله رفیق قدیمی