(توجه: در این نوشتار، محتوای کتاب اسپویل خواهد شد).

با توجه به تاکیدهایی که در سراسر کتاب هزار و چند شب درمورد موضوع بخت (با واژگان و عباراتی همچون شانس، تصادف، احتمال، سرنوشت، تقدیر، بازیچه بودن، عروسک خیمه‌شب‌بازی، و…) وجود دارد، این نوشتار قصد دارد که از این دریچه به خوانش این کتاب بپردازد. در این راستا و برای متمرکز شدن این خوانش، سراغ یکی از بحث‌های مربوط به این قضیه، یعنی مبحث بخت اخلاقی، رفته است. بحثی که نتایجی جدی در موضوعات محوری اخلاق، فلسفه‌ی حقوق و فلسفه‌ی سیاسی دارد. این بحث، دشوار و بعضاً دیریاب است، از این رو ابتدا برای شناخت و مطالعه‌ی آن، سراغ مدخلی که دانا نلیکن در دانشنامه‌ی استنفورد در این زمینه نوشته است می‌رویم (نک: نلکین، ۱۳۹۳)، سپس از ارتباط این بحث و کتاب هزار و چند شب به‌طور شفاف‌تر سخن گفته و حوزه‌ی بحث را مشخص می‌کنیم، و درنهایت، سراغ قسمت اصلی کار، یعنی مرور تفصیلی کتاب از این منظر، خواهیم رفت.

شناختی از بخت اخلاقی

«بخت اخلاقی۱ هنگامی رخ می‌دهد که عامل (یا فاعل) را به‌درستی بتوان موضوع حکم اخلاقی قلمداد کرد به‌رغم این واقعیت که جنبه‌ی مهمی از آن چیزی که او از جهت آن ارزیابی میشود به عواملی فراتر از کنترل او وابسته است. بخت اخلاقی از آن رو ایجاد می‌شود که به نظر می‌رسد ما به این اصل کلی متعهدیم که تنها تا جایی قابل‌ارزیابی هستیم که آنچه از جهت آن ارزیابی میشویم به عواملی وابسته باشد که در کنترل ماست؛ می‌توان این را اصل کنترل۲ نامید. درعین‌حال، وقتی که به موارد جزئی بی‌شمار میرسیم، عاملها را اخلاقاً از جهت چیزهایی ارزیابی میکنیم که به عواملی وابستهاند که در کنترل آنها نیستند. و آنچه موقعیت را از این هم مشکل‌تر می‌کند این واقعیت است که استدلالی بسیار طبیعی نشان می‌دهد که در صورت وفادار بودن به اصل کنترل، ارزیابی اخلاقی هر کسی از جهت هر چیزی غیرممکن است».

نلکین سپس درمورد پیدایش مسئله بخت اخلاقی اینگونه ادامه می‌دهد که «کانت الهام‌بخش این ایده است که اخلاق مصون از بخت است: اراده‌ی خیر به دلیل تاثیری که میگذارد یا آنچه انجام میدهد، به دلیل تناسبش برای دستیابی به غایتی موردنظر خیر نیست، بلکه تنها به دلیل اراده‌اش خیر است، یعنی به‌خودی‌خود خیر است، حتی اگر به‌دلیل شوربختی خاصی یا تنگ‌نظری طبیعتی مادرخوانده‌وار، به‌کلی فاقد توانایی تحقق غایتش باشد- اگر با بیشترین تلاشش همچنان چیزی به‌دست نیاورد و تنها اراده‌ی خیر باقی بماند (البته نه به‌عنوان آرزویی محض، بلکه به عنوان گردآوردن ِ همه‌ی ابزارها تا جایی که در کنترل ما هستند) – باز هم مانند گوهری به‌خودی‌خود می‌درخشد، به‌عنوان چیزی که تمام ارزشش درخودش است، سودمندی یا بی‌ثمری نه می‌تواند چیزی به ارزش آن بیفزاید و نه قادر است چیزی از آن کم کند.۳»

نلکین اشاره می‌کند که «تامس نیگل مقاله‌ی خود درباره‌ی بخت اخلاقی را در سال  ۱۹۷۹ در پاسخ به مقاله‌ی ویلیامز نوشت. این هر دو مقاله بیانگر تحدی‌ای بودند خطاب به هرکس که آرزوی دفاع از این ایده‌ی کانتی را دارد که اخلاق مصون از بخت است. محتوای این تحدی چیست؟ به‌صورت صریح و خلاصه چنین است: ما تنها جایی قابل‌ارزیابی اخلاقی هستیم که آنچه از جهت آن ارزیابی می‌شویم به عواملی وابسته باشند که در کنترل ما هستند (CP) و این اصل، شهوداً قانع‌کننده است. لازمه‌ی CP این است که نباید دو نفر را به‌نحو متفاوتی مورد ارزیابی اخلاقی قرار داد اگر تنها تفاوت‌های دیگر میان آنها در نتیجه‌ی عواملی باشند که فراتر از کنترل آنها هستند. بخت اخلاقی (ML) هنگامی رخ می‌دهد که عامل را بتوان “به‌درستی” موضوع حکم اخلاقی تلقی کرد به‌رغم این واقعیت که جنبه‌ی مهمی از چیزی که او از جهت آن ارزیابی می‌شود به عواملی فراتر از کنترل او وابسته است. قطعا به نظر می‌رسد که وجود بخت اخلاقی را می‌پذیریم

پس تا اینجا روشن می‌شود که مسئله‌ی مورد بحث ما، از تعارض شهود با واقعیت برمی‌خیزد: از یک طرف شهوداً حس می‌کنیم که افراد تنها باید درقبال چیزی مسئول تلقی شوند که در کنترل آنها بوده است، و از طرف دیگر، هزار مثال ریزودرشت  را –چه در زندگی روزمره و چه حتی در پرونده‌های کیفری و منجر به مجازات- می‌بینیم که افراد را در مورد اعمالی قضاوت می‌کنیم که در کنترل آنها نبوده است و در این قضاوت هم –لااقل در یک حس و نگاه اولیه- شهوداً خود را محق می‌دانیم و نه برخطا.

نلکین ادامه می‌دهد که: «شاید وسوسه‌کننده باشد که بگوییم آنچه که افراد واقعا در قبالش مسئول هستند قصدها یا “خواست‌ها”ی آنهاست و از این رو، ما در ارزیابی اخلاقی متفاوت در مورد ِ مثلا جرم تام قتل و شروع به قتل، برخطا هستیم. اما این پاسخ وسوسه‌انگیز با مشکلات خاص خودش مواجه است. اولاً، مسئله فقط بحث از تفاوت یا عدم تفاوت جرم‌های تام و شروع به جرم نیست، و این تنها یک مورد از موارد بسیار زیادی است که در آنها به نظر می‌رسد حکم اخلاقی شهودی ما به “نتایج”ی فراتر از قصدهای فرد وابسته است. و ثانیاً بخت می‌تواند حتی “خواست”ها و دیگر حالات درونی ما را تحت تاثیر قرار دهد. آنطور که نیگل این نکته را مطرح می‌کند، انواع دیگری از بخت وجود دارند که نه‌تنها بر اعمال ما، بلکه بر هر قصدی هم که در سر می‌پروانیم و هر اراده‌ای هم که اعمال می‌کنیم تاثیرگذارند. با تشخیص این انواع بخت درخواهیم یافت که هیچ یک از عواملی که اعمال عامل به آنها وابسته است مصون از بخت نیستند».

نیگل چهار نوع بخت را معرفی میکند: «منتج، موقعیتی، نهادینه و علّی. بخت منتج عبارت است از بخت در نحوهای که امور از کار درمی‌آیند۴ ۵ . مثل همان دو قاتل که یکی به جرم تام انجامیده و آن دیگری شروع به جرم. و یا مثل دو راننده‌ی بی‌احتیاطی که یکی‌شان به تصادف انجامیده و دیگری نه. موارد بی‌توجهی (بی‌احتیاطی) نوع مهمی از بخت منتج هستند؛ یعنی اگر در مورد هر کدام از این راننده‌ها بتوانیم به‌درستی ارزیابی‌های اخلاقی متفاوتی عرضه کنیم، با موردی از بخت اخلاقی روبرو هستیم. بخت موقعیتی: بخت در موقعیتی است که فرد خود را در آن می‌یابد. برای‌مثال همکاران نازی‌ها در آلمان دهه ۱۹۳۰؛ گرچه خود حضور آنها در آلمان نازی در نتیجه‌ی عواملی فراتر از کنترلشان بوده، اما بابت انجام دادن اعمال اخلاقاً بی‌رحمانه محکوم می‌شوند. بخت نهادینه: بخت در کیستی ِ فرد یا در خصوصیات و استعدادهایی است که او واجد آنهاست. اگر به‌درستی مثلاً چه بزدلی فرد را یا چه اعمال ناشی از بزدلی‌اش را محکوم کنیم در هر دو حالت یعنی بخت اخلاقی نهادینه وجود دارد. بخت علّی: چگونگی تعین فرد توسط شرایط پیشین. جلوه‌ی بخت اخلاقی علّی اساساً مسئله‌ی کلاسیک اراده‌ی آزاد است. لازم به ذکر است که برخی منظور کردن مقوله‌ی بخت علّی را حشو تلقی می‌کنند؛ زیرا آنچه بخت علّی دربردارد با ترکیب بخت نهادینه و بخت موقعیتی کاملاً دربرگرفته می‌شود».

نکته‌ی قابل‌توجه در مورد این بخت‌ها این است که همانطور که نلکین در مقاله‌اش شرح می‌دهد «اگر بخواهیم قائل به همه‌ی این انواع بخت باشیم و اصل کنترل را هم در نظر داشته باشیم درنهایت هیچ‌چیز به عنوان موضوع ارزیابی اخلاقی باقی نمی‌ماند، و به‌نظر میرسد که حوزه‌ی عاملیت حقیقی و درنتیجه حوزه حکم اخلاقی موجه، با این تدقیق تا سرحد نقطه‌ای بی‌امتداد کوچک می‌شود. به‌تدریج روشن می‌شود که اعمال رخداد هستند و افراد چیز. می‌توان بابت حوادث متاسف بود یا آنها را گرامی داشت، اما نمی‌توان آنها را نکوهش کرد یا ستود» (نلکین، ۱۳۹۳). گویا انسان فرقی با چیزهای دیگر جهان ندارد؛ از وجود و کارهایش چیزهایی به وجود می‌آیند که باید. عین اینکه انسان یک گل باشد که از خودش بوی خوب تراوش کند یا عین یک زنبور باشد که نیش می‌زند. درواقع در این صورت انسان فرقی با دیگر اجزای این عالم نخواهد داشت. اما خود نلکین پاسخ می‌دهد که «همگان به این شک‌گرایی قائل نیستند و طبیعتًا انواع گسترده‌ای از پاسخ به تحدی نیگل وجود دارد که چگونه پایبندی خود به اصل کنترل را با احکام متعارفمان که ما را به وجود بخت اخلاقی متعهد می‌کنند سازگار سازیم. در اینجا نه‌تنها اعمال ظاهراً فراگیر ستایش و نکوهش اخلاقی نزد ما مطرح است، بلکه پای حل‌وفصل بحث‌های محوری دیگری در اخلاق، فلسفه‌ی حقوق و فلسفه‌ی سیاسی هم در میان است» (همان).  

نلکین در ادامه میگوید که «سه رهیافت کلی در پاسخ به مسئله‌ی بخت اخلاقی وجود دارد: الف) انکار اینکه بخت اخلاقی وجود دارد به‌رغم آنچه که درظاهر دیده می‌شود. ب) پذیرش وجود بخت اخلاقی در عین رد یا محدود کردن اصل کنترل ج) استدلال آوردن برای این رای که پذیرش یا انکار وجود نوع یا انواعی از بخت اخلاقی کاملاً نامنسجم است و درنتیجه، دست‌کم درخصوص انواع مرتبط بخت اخلاقی، مسئله‌ی بخت اخلاقی به‌وجود نمی‌آید ۶».

برای مطالعه‌ی بیشتر در مورد این رهیاف‌تها و به‌طور کلی درباره‌ی بخت اخلاقی، حتماً باید مخاطب خودش این بحث را به‌طور تفصیلی پیگیری کند و در اطراف این موضوع به تامل بپردازد؛ چرا که در این مجال کوتاه قطعا فرصت پرداختن به این رهیافت‌ها و پاسخها وجود ندارد و اگر هم چنین مجالی موجود بود، نویسنده به‌دنبال چنین امری نیست.

ارتباط بخت اخلاقی و هزار و چند شب

با توجه به شناختی که از بحث اخلاقی به‌دست آمد، می‌خواهیم ببینیم که چه دسته از اعمالی که در کتاب هزار و چند شب مورد توصیف و بررسی قرار گرفته‌اند می‌توانند موضوع موردبحث ما در این متن باشند؟ آیا از واژه‌ی “اخلاقی” این به ذهن متبادر می‌شود که ما به‌دنبال اعمال اخلاقی یا غیراخلاقی‌ای هستیم که در این کتاب از آنها صحبت به میان آمده است و می‌خواهیم ذره‌بین را روی آنها بگیریم و مثلاً از روند قبح‌زدایی یا تابوشکنی موجود در این کتاب –که بعضاً مخاطبان در کامنتهایشان در صفحه‌ی هزار و چند شب در اینستاگرام صریحاً به ایجاد این روند ناخودآگاه در ذهنشان اشاره کرده‌اند- سخن بگوییم؟

با توجه به آنچه پیشتر گفته شد، ما با پی گرفتن این بحث به‌دنبال امور و وجوه و نتایجی هستیم که در کنترل فرد نیست، اما او به‌درستی از نظر اخلاقی دربرابر آنها مسئول است و نمی‌تواند از زیر بار آنها شانه خالی کند و خود را در چنگال و سیطره‌ی بخت و اقبال ببیند و معرفی کند. با این توصیف، روشن است که این متن شامل حداقل این سه دسته از اعمال نمی‌شود و کاری به آنها ندارد:

دسته‌ی اول، اعمالی که از نظر اخلاقی واقعاً و ذاتاً سرزنش‌پذیر هستند، مثل دروغ، که به‌نظر می‌رسد کمتر مناقشهای در این زمینه در طول زمان‌ها و مکان‌ها و آیین‌ها و… وجود داشته باشد. درواقع، با این ‌وجود که به نظر می‌رسد که این کتاب در چند جا در حال ایده‌پردازی‌ها و گمانه‌زنی‌هایی در اطراف حالتها و موارد و شئونی از دروغ است، اما بحث ما به این موضوع ارتباطی ندارد (حداقل ارتباط مستقیمی ندارد). به‌طورکلی هزار و چند شب بر عمل دروغ با وسواس متمرکز است و با توجه به موضوع اصلی‌اش (اگر بتوان گفت که “چه‌جور تونستی؟”ها موضوع اصلی این رمان را تشکیل می‌دهند و ما را با خود به همه جا می‌کشانند)، باید هم متمرکز باشد؛ گاهی بر دروغگو بودن یا نبودن بعضی شخصیت‌ها انگشت می‌گذارد و گاهی رد پای دروغ و حقیقت را که چگونه از درون فرد به حلق و صوت می‌آید یا نمی‌آید به‌طور جدی دنبال می‌کند و… حتی یک جا حسین در افکارش راجع به شهرزاد به‌صراحت درباره‌ی «خیانت» -که اگر قبحی دارد به خاطر همین دروغ‌بودگی و پنهانکارانه بودنش است، و مشخص است که داشتن روابط جنسی متعدد فرد با وجود آگاهی و رضایت پارتنرش، ذیل واژه‌ی خیانت نمی‌آید و حسین و شیدا نیز در دیالوگ مفصلی که در قسمت مربوط به لیلی دارند، این دسته از روابط را بررسی می‌کنند و به بحث می‌گذارند و…-  می‌گوید که: «دلم میخواهد به شهرزاد… بگویم که هرگز به او خیانت نکرده‌ام زیرا اصلاً به واژه‌ای به نام خیانت اعتقاد ندارم. اگر هم با او صادق نبوده‌ام، از ترس بوده است. نمی‌دانم از چه می‌ترسیده‌ام. واقعاً منی که حتی از مرگ نمی‌ترسم، از چه می‌ترسیده‌ام که در آنچه به آن اعتقاد داشته‌ام با شهرزاد صادق نبوده‌ام؟ دلم می‌خواهد که به او بگویم که گیج شده‌ام و نمی‌دانم و کاش می‌شد مثل فیلم‌ها زمان را به عقب برگردانیم و برویم داخل همان مهمانی خانه‌ی محمود… اما این بار با طلوع خورشید با بوسه‌ای طولانی برای همیشه از هم جدا شویم. دلم می‌خواهد بگویم که گند زدیم شهرزاد… گند زدیم…» (ص ۴۶۵). (مثلا شاید در اینجا بتوان ربط غیرمستقیمی بین موضوع ترس حسین –حالتی از سرشت و نهاد فرد که پیشتر با نام بخت نهادینه معرفی شد- و دروغ گفتنش/ صادق نبودنش با شهرزاد پیدا کرد؛ -صادقی‌ که چندان صادق نبود!-). یا در جای دیگری بعد از یک بحث مفصل درباره‌ی خیانت و… آن را یک “تابو” می‌خواند. (نک: ص ۱۷۶). ممدخط‌خطی نیز اسم اقدامات خودش در رابطه با دخترها را «برداشتن تابوهای ذهنی» گذاشته است و توجیهش برای دروغ گفتن این است که هنوز طرف مقابل ظرفیت شنیدن تمام حقیقت را ندارد و وظیفه‌ی آن دختر است که این ظرفیت را در خودش ایجاد کند تا بتواند تمام حقیقت را بشنود! (نک: ص ۳۶۳)

دسته‌ی دوم، اعمالی که به‌نظر می‌رسد اخلاق درباره‌ی آنها حکم ذاتی ندارد و زشت تلقی کردن آنها اعتباری است و بسته به مکان و زمان می‌تواند دیدگاه‌های مختلفی نسبت به آنها وجود داشته باشد و هم‌اکنون درباره‌ی آنها در بیشتر کشورها تا حد زیادی روند قبح‌زدایی صورت گرفته است. برای‌مثال، در فصل مربوط به فرنگیس و آرمین، مخاطب با این مادر -که از تنها راهی که برایش مانده بوده، خرج بچه‌اش را درمی‌آورد- کاملاً همذات‌پنداری می‌کند، و یا در دیگر قسمت‌های این کتاب (مثلاً دیالوگ لیلی در صفحه‌ی ۳۹۵: «من اگر قضیه‌ی پول درآوردن نبود، امکان نداشت سراغ این کار بروم») به نحوه‌ای صریحتر و تعمدانه‌تر درمورد عمل فاحشگی (یا هر اسمی که دارد، و نویسنده در سطوری مجزا به بحث از همین عنوان این عمل نیز می‌پردازد) قبح‌زدایی و مشروعیت‌بخشی و… صورت می‌گیرد (با توجه به زبان اثر و مخاطب ایرانی آن، قبح‌زدایی در این حد نیز عمل موردتوجهی به نظر می‌رسد).

دسته‌ی سوم، اعمالی که به نظر می‌رسد تاکنون درموردشان –به هر دلیل- این قبح‌زدایی کمتر انجام شده است و هنوز در بیشتر جوامع –حداقل در عالم نظر- قبیح محسوب می‌شوند، هرچند که به نظر می‌رسد این اعمال ذیل دسته‌ی دوم قرار می‌گیرند تا دسته‌ی اول؛ برای‌مثال، سکس با محارم. درباره‌ی این دسته از اعمال و به‌طورخاص عمل سکس با محارم هم، با توجه به یکی از دیگر موضوع‌های اصلی و موردتوجه کتاب (یعنی رابطه‌ی حسین و شیدا، که از یک شب به بعد از همان حالت شگفت و مرموز اولیه‌اش به حالتی دیگر بدل می‌شود که عاشقانگی‌اش واضح‌تر و تنانه‌تر است و به‌قول خود حسین تمام مرزهایی که بینشان به‌صورتی نانوشته اما وجود داشته است، ازبین می‌رود)، قبح‌زدایی جدی‌ای صورت می‌گیرد.

با توجه به آنچه گفته شد، باید به این سوال جواب داد که هدف این متن چیست؟ تمام هدف این متن، ایجاد نوعی حساسیت در ذهن مخاطب کتاب است و در این راستا، نگارنده به مروری بر کتاب از این منظر می‌پردازد. نویسنده به‌دنبال القای این مطلب به مخاطب است که می‌توانی –و حتی شاید باید!- کتاب را از این منظر (بحث بخت اخلاقی) هم نگاه کنی و حداقل کمی بیدارتر و آگاهتر۷ (و با فاصله‌ی بیشتری از احساساتت، که بدون‌شک در خلال این اثر شاهکار کاملاً درگیر شده است…) تصمیمت را بگیری که آیا می‌خواهی با قرائت حسین از دنیا و اعمال و اکت‌ها و نتایج آنها و بخت و سرنوشت و تراژدی و… همراه شوی یا خیر. انتظار این است که مخاطب پس از خواندن این متن، بتواند خودش دوباره روی کتاب هزار و چند شب این مطالب را مورد ملاحظه و بررسی قرار دهد و یا نظر نویسنده‌ی این متن را بپذیرد یا نظر حسین را -که البته ممکن است لزوماً هم دو نظر ِ نایکسان نباشند!- و یا هر نظر دیگری را! پس این متن نمی‌خواهد و از اول هم قصد نکرده که به این نتیجه برسد که جهان‌بینی حسین را رد یا تایید کند؛ تنها کدهایی به دست مخاطب می‌دهد تا به‌کمک آنها بتواند خودش درباره‌ی این وجه از اثر، که وجه مهمی نیز به نظر می‌رسد و یکی از محتواهای اصلی این کتاب است، تصمیم بگیرد.

مروری تفصیلی بر هزاروچندشب از منظر بخت اخلاقی

در این قسمت، با توجه به آنچه که پیشتر درباره‌ی بخت اخلاقی و انواع آن گفته شد، به بررسی تفصیلی بخشهای کتاب می‌پردازیم. با این توضیح که در بخش یکم کتاب (یعنی کابوس) ازنظر نگارنده، موردی که به این خوانش مرتبط باشد هنوز به وجود نیامده و به همین دلیل نوت‌های مرور کتاب –که در ادامه خواهد آمد- از بخش دو شروع می‌شود. همچنین در اشاره به انواع بخت و تشخیص آنها، ممکن است نظر مخاطب با نظر نگارنده موافقت کامل نداشته باشد و این موضوع برای نگارنده قابل حدس و پیش‌بینی است و با این حال، این امر به هدف این متن، که پیش‌تر به آن اشاره کردیم، هیچ خللی وارد نمی‌کند و چه بسا باعث بیشتر درگیر کردن ذهن مخاطب هم بشود. همچنین این توضیح لازم است که اگرچه این امکان وجود داشت که نگارنده با دسته‌بندی کردن نوت‌ها ذیل عناوینی مشخص (مثلا عنوان سرنوشت)، آنها را در متن بیاورد، اما ترجیحش بر این است که نوت‌ها با همان نظم و ترتیب صفحات به دنبال هم بیایند تا مخاطب بتواند به صورت دقیق این نخ تسبیح ِ موضوع بخت را در سراسر کتاب به چشم خودش و به‌صورتی منظم و متوالی ببیند. درضمن، در بعضی عبارات توسط نگارنده تاکیدهایی صورت گرفته است و یا در پرانتز کلمه‌هایی برای تسهیل در فهم مخاطب و عدم نیاز به مراجعه‌اش به کتاب، اضافه شده است.

بخش دو: تایلند

۱- «والا ما اگه شانس داشتیم الان آمریکا بودیم بغل یه دونه از این مردای خوش تیپ دومتری! نه اینکه زیر این پنکه سقفی با یه مشت کسخل بطری‌بازی کنیم.» (ناتاشا، ص ۳۸)

۲-«اگر آن ماجرای پیتزافروشی پیش نمی‌آمد، الان زنش بودم و داشتیم در خانه‌مان دیوانه‌بازی درمی‌آوردیم». (ناتاشا، ص ۴۴)

۳-«اصلا اگر آن روز از “دروس شمیران” راه نمی‌افتاد که بیاید تهران، اگر ماشینش کمربند ایمنی داشت، اگر “رحمان اسدی” جای او پشت فرمان نشسته بود، اگر “غلامحسین کامیابی” آن روز مریض شده بود و بچه‌های “شهریار قلهک” به مهدکودک نمی‌رفتند، اگر اصلاً با گلستان آشنا نشده بود تا جیپ استیشن “استودیو گلستان” را بردارد و پشت فرمان بنشیند، اگر بیمه‌ی کارگری داشت و بیمارستان هدایت او را می‌پذیرفت، الان زنده بود؟…» (حسین -درباره‌ی مرگ فروغ فکر می‌کند-، ص ۵۹. اشاره به بخت منتج.)

۴- «می‌گفت که همه‌ی خرافات از همینجور جاها شروع می‌شود. دو تا اتفاق پشت‌سر‌هم می‌افتند و چهار تا آدم دیوانه مثل ما آنها را ربط می‌دهند به هم.» (ص ۶۶. حسین -از نیما نقل میکند-).

۵-«اما نیما از آن روز خیلی تغییر کرد. می‌رفت کلاس قرآن و ریش‌های تازه‌درآمده‌اش را که چند تار کرک مانند بود، گذاشته بود بلند شود و هرچه پدر و مادرش با او دعوا می‌کردند، فایده نداشت. یک روز شنیدم که درس را ول کرده و رفته است قم که طلبه شود.» (حسین، ص ۶۹)

۶-«خودم که جرئت نمی‌کردم رابطه را به هم بزنم.» (شیرین، ص ۹۰. اشاره به بخت نهادینه). «شجاعت حرف زدن با بهرام را نداشتم.» (شیرین، ص ۱۰۰)

۷-«اصلا من مثل تخته‌پاره می‌مانم؛ تخته‌پاره‌ای که با موج دریا به هر سو می‌رود و خودش را می‌سپارد به جریان حوادث. سنگ نیستم که بایستم، بمانم و بگویم با صدای بلند “نه” و ته‌نشین بشوم. همینجوری رفتم دانشگاه و در رشته‌ای که دوست نداشتم درس خواندم، همینجوری دماغم را عمل کردم، همینجوری با رویا و شبنم دوست شدم، همینجوری آن لباس احمقانه را خریدم که دلم میخواست همان‌جا جلوی آرش و بهرام درش بیاروم و پاره‌اش کنم، همینجوری آمدم نشستم داخل آن خواستگاری که سرتاپایش احمقانه بود!… این ماجرای تخته‌پاره را که به فرهاد گفتم، سرش را تکان داد و چند دقیقه رفت توی فکر. بعد در حالیکه با انگشتش با طره‌های مویم بازی می‌کرد، گفت: ببین اتفاقاً باید به دریا تن داد. اگه بخوای باهاش بجنگی، غرقت میکنه. …”» (شیرین، ص ۹۲.)

۸- «اصلا کی فکرش را می‌کرد که کار به اینجاها بکشد». (شیرین –درباره‌ی جدی شدن ماجرای رابطه‌اش با بهرام-، ص ۹۶. اشاره به بخت منتج).

۹-«حس می‌کردم یک‌جورهایی به او (بهرام) مدیونم. پیش فرهاد که بودم، همه چیز خوب بود و رها می‌شدم در دنیای بی‌نقصش، اما پایم را که از خانه‌اش می‌گذاشتم بیرون، عذاب‌وجدان به جانم می‌افتاد» (شیرین، ص ۹۷)

۱۰- «موبایل را خاموش کردم و رفتم جلوی آینه.» (شیرین، ص ۹۸). «برگشتم به اتاق و موبایلم را روشن کردم. با دستهای لرزان نوشتم: … » (شیرین، ص ۹۹) . (تفاوت اکت‌هایی که هر کدام را که انتخاب کنیم ممکن است به نتایج مختلفی منجر شود).

۱۱- «بعداً که خبر تصادف را از ماریا شنیده بود، کلی عذاب‌وجدان گرفته بود و حس می‌کرد که اگر فرهاد را تا شرکت پدرش نمی‌کشانده، شاید این حادثه اتفاق نمی‌افتاده است». (شیرین -درباره‌ی بهرام-، ص ۱۰۴. اشاره به بخت منتج.)

۱۲-«خیره می‌شدم به فرهاد که پاترول و راننده‌ی احمقش را می‌بیند، اما نه ترمز می‌کند و نه حتی تغییری در مسیرش می‌دهد. فقط لبخند می‌زند و با دستهای سردش محکم فرمان را می‌گیرد. نگاه می‌کند به گرازی که از جلوی آینه آویزان است و انگار دارد به او پوزخند می‌زند.» (شیرین -درباره‌ی تصادف فرهاد-، ص ۱۰۶)

۱۴-«… دو سالی درگیر بیمارستان و جراحی و دوران نقاهت بود. بیمه همه‌ی پولو داد، اما جای زخما و جراحیا رو که بیمه نمی‌تونست برگردونه. عذاب‌وجدان داشت دیوونه‌م می‌کرد. همه‌ش به این فکر می‌کردم که اگه اون روز نمی‌رفتم اون جلسه، اگه با محمود حرف نزده بودم موقع رانندگی، اگه… اگه… اگه.. چند ماه اول اصلاً نمی‌تونستم بخوابم.» (اولین روایت حسین از ماجرای آشنایی‌اش با شهرزاد -در دیالوگ با شیرین-، ص ۱۱۵. اشاره به بخت منتج.)

بخش سه: گرجستان

۱-«شاید هم فهمیده بود چه برّه‌ی رام و بی‌تجربه‌ای هستم! “نه گفتن” بلد نبودم.» (ژانیتا، ص ۱۳۲. اشاره به بخت نهادینه)

۲-«داخل جزوه همه‌چیز با جزییات نوشته شده است و می‌دانم که اتفاقات به‌همان شکل پیش خواهد رفت.» (منیژه، ص ۱۴۱. اشاره به بخت علّی)

۳-«مسئول این‌همه اتفاقی که با علم توجیه نمی‌شود، کیست؟» (منیژه -در دیالوگ با “تی ۱۰۰”- ، ص ۱۴۲)

۴- «”تی ۴۷۰” لباسهایم را با دقت بسیار انتخاب کرده است تا دقیقاً همان چیزی باشد که قرار است اتفاق بیفتد.» (منیژه، ص ۱۴۳. اشاره به بخت علّی/ تعین‌ یافته بودن امور).

۵-«-من از فضا اومده‌م و همه‌چی رو هم راجع به آینده می‌دونم.» (منیژه در دیالوگ با حسین، ص ۱۴۸. اشاره به بخت علّی/ تعین یافته بودن امور.)

۶-«من به دنیای تراژدی‌ها اعتقاد دارم. داستان‌هایم را همیشه با تلخی و غم آغاز می‌کنم و هرچه داستان پیش می‌رود، حادثه‌های وحشتناک‌تری منتظر شخصیت‌ها هستند. مثلاً داستانی که ابتدای آن با یک اسلحه و تهدید به مرگ شروع می‌شود، فقط به یک فاجعه در پایان نیاز دارد تا مخاطب را بتواند راضی کند. مخاطب‌های من ادبیاتی از جنس زندگی می‌خواهند، همان زندگی‌ای که هر چه بیشتر دست و پا می‌زنیم، بیشتر در تلخی بی‌نهایت آن فرو می‌رویم». (حسین، ص ۱۴۹). پانوشت روی واژه‌ی “تراژدی”: «… تم غالب در تراژدی‌ها، تقدیر و ناتوانی انسان در مقابل اراده‌ی خدایان است. …» (ص ۵۵۰) (بخت علّی/ تعین یافته بودن امور و تقدیرات).

۷- «: یعنی می‌خوای بگی تولد تو کار اونا بوده؟

-نه بابا! کار پدر و مادرم بوده. اما تو تاحالا فکر نکردی که چی میشه که توی یه ماجرای تصادفی با یکی آشنا می‌شی؟ یا مثلاً چی میشه که یهو بدون علت، نظرت راجع به چیزی عوض می‌شه؟ تا حالا نشده بدشانسی بیاری و یه قرار مهم رو از دست بدی و یا چیزی رو ماه‌ها گم کنی؟ من نمی‌گم همه شون، ولی خب خیلی از این ماجراها کار فضاییاست! گاهی می‌خوان آینده رو عوض کنن. گاهی بدون اجازه چیزی رو می‌دزدن. گاهی هم درحال تحقیق و آزمایشن.

:پس الان آشنایی من و تو هم جزو همین چیزاس؟

-نه اصلاً. آشنایی من و تو “نتیجه”ی همه‌ی ایناست. فکر می‌کنی چرا نیوگرنج روز ۱۹ دسامبر روشن می‌شه؟ چون قرار بوده ما همدیگه رو ۱۹ دسامبر ببینیم؛ یعنی امروز! اونا از ۵۰۰۰ سال قبل اینو می‌دونستن و اونجا رو ساختن» (دیالوگ حسین و منیژه، ص ۱۵۰-۱۵۱. اشاره‌ی صریح به موضوع بخت).

۸- «اونا اصلاً زمان رو مث ما نمی‌بینن. اونا همینجوری که ما داریم توی کوچه‌های تفلیس قدم می‌زنیم توی زمان قدم می‌زنن. واسه‌ی اونا زمان و مکان و حوادث یه ساختار یکپارچه داره. کافیه مثلاً یه بچه توی آمریکا پستونکش رو گم کنه تا بیست هزار سال بعد توی عراق یه بمب منفجر شه.» ( منیژه، ص ۱۵۱. به‌نوعی اشاره به اثر پروانه‌ای ۸ و بخت منتج.)

۹- «-تمام این دیالوگای من و تو رو، من قبلاً روی کاغذ خوندم. الان می‌تونم یه حرف دیگه بزنم که توی اون کاغذ نبوده اما لحظه‌ای که بگم کل ماجرا یه چیز دیگه میشه. انگار که من اون موقع در یه دنیای موازی یه چیز دیگه خونده بودم و بعد ممکنه آخر همه‌ی اتفاقا عوض بشه.

:خب عوضش کن. چه اشکالی داره؟! واسه‌ت جالب نیست که ببینی چی می‌شه؟

-نه جالب نیست!

: چرا؟

چون می‌دونم که چی میشه.» (دیالوگ منیژه و حسین، ص ۱۵۲. تعین یافته بودن محض امور. حتی وقتی می‌تونی که یه اکت دیگه انجام بدی، اما باز هم معلومه که تهش چی میشه! البته می‌توان درباره‌ی رابطه‌ی اطلاعات تیگلارها با اعمال ما در کره‌ی زمین به ماجرای رابطه‌ی علم خدا و اعمال انسان اشاره کرد).

۱۰- «من فقط یه آدم بدبختم که وقتی تو داشتی روی زمین خوش می‌گذروندی، توو یه اتاق شیشه‌ای ۶۰۰ سال نوری اونورتر از زمین نشسته بودم و غذاهای تکراری می‌خوردم و فیلمای تکراری می‌دیدم تا وقتش بشه و برای دیدن تو برگردم زمین». (منیژه، ص ۱۵۳. اشاره به بخت علیّ/ تعین یافته بودن امور/ تاکید روی مفهوم “وقت”، که در عرفان مفهومی مشابه با تعین یافتگی امور و تقدیرات دارد و در چند جای دیگر کتاب نیز دیده می شود. ازجمله در صفحه‌ی ۴۸۴ که عاطفه برای شیدا می‌نویسد که: «…حس می‌کنم هنوز وقتش نرسیده است».)

۱۱- «آره من می‌دونم که چی میشه. اونا تمام حالتا و اتفاقا رو دیدن و میدونن.» «فقط می‌دونم که اونا همه‌ی حالتا رو دیدن و تنها حالتی که بشر نجات پیدا میکنه، همینه. همینه که من باید دقیقا همین کلمه‌ها رو بگم و دقیقا همون جوابایی رو بشنوم که همه‌شون رو ازحفظم… » (منیژه، ص ۱۵۳)

۱۲- «فرنگیس را کشتند. آرمین نه در مایکروسافت استخدام شد و نه اصلاً رفت دانشگاه. آهنگساز هم نشد.» (روایت حامد از ماجرای فرنگیس و پسرش آرمین، ص ۱۶۵. یک منفی دیگر که ضرب نشد… اشاره به بخت منتج)

۱۳- «خود من یه مدت کوتاه توی ایران با یه زن شوهردار دوست بودم. خیلی هم دوستم داشت ولی همه‌ش عذاب وجدان داشتم و نمی‌تونستم رها و آزاد از بودن باهاش لذت ببرم». (حسین، ص ۱۶۹-۱۶۸)

۱۴-«(توی سیاره‌ی کپلر ۱۸۶ اف)… اگه یه چیزی ممنوعه درواقع یه‌جور هشداره. یه هشدار که یعنی اگه توی محاسبات تو، انجام فلان کار ممنوعه از انجام ندادنش بهتره، یه جای محاسباتت اشتباه کردی و یه چیزی رو درنظر نگرفتی. فکر کن مثلاً یه آدم روی زمین می‌خواد مشروب بخوره و بعد رانندگی کنه. ممکنه اون لحظه فکر کنه انجام دادن اون کار اشتباه نیست، چون توی پولش صرفه‌جویی می‌شه و لازم نیست تاکسی بگیره یا زودتر به خونه می‌رسه و می‌تونه به بچه‌ش شب بخیر بگه. اما اگه اون بدونه که چه احتمالی وجود داره که قراره به یه بچه بزنه و آدم‌هایی که با اون خانواده ارتباط دارن میاره، بازم ممکنه رانندگی کنه؟ ما آدما گاهی متاسفانه بازم اون کارو میکنیم، چون به محاسبات دولتی که قوانینو تعیین کرده اعتماد نداریم اما تیگلارا به اون محاسبات ایمان دارند و میدونن مثلاً “مردن” چه بلایی سر سیاره‌شون میاره» (دیالوگ منیژه و حسین، ص ۱۷۵. یکی از تیپیکال‌ترین مثالها در بحث بخت اخلاقی، مثال رفتار بی‌احتیاطانه و نتایج حاصل از آن است.)

۱۵- «دلم می‌خواست اگه زندگیم دست خودم بود، یه جنگجوی بزرگ بشم. تو اگه زندگی و سرنوشتت دست خودت بود دوس داشتی چی بشی؟» (منیژه. ص ۲۱۰)

۱۶-«: همیشه همه‌چی بد بوده! تا حالا به یه رودخونه‌ی خروشان نگاه کردی؟ هر قطره‌ای واسه خودش به یه سمتی می‌ره. حتی بعضیاشون ممکنه چند ثانیه خلاف جهت رودخونه پخش بشن و حرکت کنن. اما مهم نیست که اون قطره‌ها چند ثانیه به کدوم سمت حرکت می‌کنن. مهم رودخونه‌س که جهتش مشخصه. حتی اگه وسطش وایسی و آب رو با دستت به سمت مخالف هل بدی فقط چند ثانیه تونستی جهت چند تا قطره رو عوض کنی. رودخونه قبل از تو تصمیمش رو گرفته». (حسین، ص ۲۲۳-۲۲۴. اشاره به بخت علّی/ تعین یافته بودن امور/ دخیل نبودن اکتها در سرنوشت)

۱۷- «-تو خیلی بدبینی حسین. تو ایدئولوژیت شده کل زندگیت. باید خودتو رها کنی…

:مگه میشه از ایدئولوژی فرار کرد؟ به قول برشت حتی جنگیدن با یه ایدئولوژی هم خودش یه ایدئولوژی دیگه‌س. ما راه فراری نداریم منیژه. فقط باید تن بدیم. فقط باید یه لحظه‌هایی یادمون بره چقدر بدبختیم.» (ص ۲۲۴)

بخش چهار: ترکیه

۱-«به این فکر کردم که اگر در پاریس دنیا آمده بودم، الان داشتم برای پسرم در تختخوابش می‌خواندم “پو د ان” یا…» (زینب حشمدار، ص ۲۵۷. اشاره‌ی صریح به بخت موقعیتی).

۲-«روستا خسته‌ام کرده بود. بعد ماجرای حمله به خانه‌ام، دیگر با سرنوشتم کنار آمده بودم». (سعیده، ص 267)

۳-«خبر خوش را خاکسار روز قبل اکران عمومی داد. خاکسار خودش را در خانه‌اش بدون هیج خبر و انگیزه‌ای دار زده بود!» (سعیده، ص ۲۷۱. عملِ کشتن برای سعیده امری عادی شده است و کسانی را که اندک اخلالی در روند و برنامه و حال و هوایش ایجاد کنند کافی است اراده کند تا آنها را بکشد! قطعاً خصوصیات و استعدادهای سرشتی او –بخت نهادینه- در این زمینه بی‌اثر نیست. والّا همین کارها از مثلاً معصومه برنمی‌آید و در قسمت مربوط به معصومه بر این موضوع تاکید می‌شود (نک: ص ۳۱۱ و نیز صص ۳۲۵-۳۲۴). با وجود اینکه سعیده به مرور بسیار تغییر می‌کند، اما تغییرات معصومه به صورتی که در سعیده رخ می‌دهد و چندان آمیخته با آگاهی و درونی نیست. حتی این تفاوت سرشتی را می‌توان در نحوه‌ی برخورد متفاوت سعیده و معصومه در آن دیالوگ حسین که به گارسون می‌گوید که از سینی مخلفات فقط ترشی و ماست را بگذارد هم مشهود است: سعیده در اینجا با خودش می‌گوید: «بی‌شعور حتی سوال نکرد از من که بفهمد چقدر پیاز دوست دارم». و معصومه می‌گوید که از مدیریت و مردانگی صادقی -به خاطر این عملش- خوشش می‌آید!

اما از یک طرف دیگر هم می‌توان به ماجرای روایت‌های موازی بخش ترکیه نگاه کرد: حسین در حدس‌هایش –یا شاید هم در واقعیت‌هایی موازی با واقعیتی که در آن بخش واقعی‌تر است! یعنی لیلی.-، زینب حشمدار و سعیده و معصومه را هر بار در یک سناریوی مشابه قرار می‌دهد. اما ری‌اکشن و پاسخ آنها به آن سناریویی تکراری، یکسان نیست. این می‌تواند نشان‌دهنده‌ی عاملیت افراد و نقش آنها در فرآیند امور باشد. اما باز سوالی پیش می‌آید که خود ِ همین تفاوت ِ عاملیت از چه برمی‌خیزد؟ اگر بخواهیم به این دالان‌های تودرتوی بخت‌ها گرفتار شویم آیا به همان بلایی دچار نمی‌شویم که –پیش‌تر دیدیم- نلکین آن را توصیف کرد؟ آیا در این حالت، انسان تا حد چیزها تنزل نمی‌یابد؟ پاسخ‌هایی دربرابر این سوال وجود دارد که همانطور که گفتیم خود مخاطب باید به دنبال مطالعه‌ی آنها باشد و پاسخ این سوالها در این متن نیست).

۴- «تلاش‌های امثال من و تو مثل دست‌وپا زدن بچه‌ای است که می‌خواهد جلوی دریا را بگیرد که قلعه‌ی شنی‌اش را خراب نکند.» (سعیده. ص ۲۸۰)

۵- «گاهی خنده‌ام می‌گیرد اما بعد فکر می‌کنم که هیچ کس این وسط مقصر نیست. قاتل و مقتول، زندانی و آدم‌فروش، هنرمند و سانسورچی… همه فقط بخشی از یک نمایش بزرگتر هستیم. شاید اگر من و مژده و سامان اینجا به دنیا آمده بودیم، الان داشتیم توی بغل هم ویسکی می‌خوردیم و ایده می‌دادیم برای فیلم مشترک جدیدمان». (سعیده، ص ۲۸۱. اشاره‌ی واضح به بخت اخلاقی، به‌خصوص بخت موقعیتی)

۶-«در دستهایم خنجری برهنه است که انگار از ازل بوده‌است». (معصومه، ص ۲۹۹)

۷-«انگار صدایم درنمی‌آید که چیزی بگویم. حس می کنم از بالای برجی بلند به پایین پرت شده‌ام و هرچه دست و پا بزنم بی‌فایده است. به سقوط تن داده‌ام و مثل عروسکهای خیمه‌شب‌بازی هرلحظه دستی مرا به سویی می‌کشد». (معصومه، ص ۳۰۵)

۸-«…ناصر جانش را سر تو قمار کرده است… … … فقط به ناصر فکر می‌کنم و زل می‌زنم به آویزی شبیه تاس که از آینه‌ی ماشین آویزان است و کم‌کم خوابم می‌برد» (معصومه، ص ۳۰۷ ازجمله المان‌های متعددی که در این رمان به بخت اشاره می‌کند. پانوشت مربوط به واژه‌ی “تاس”: «… تاس را در بسیاری فرهنگ‌ها نماد تصادف و شانس می‌دانند زیرا احتمال آمدن هر یک از اضلاع مکعب کاملاً با یکدیگر برابر است». ص ۵۹۶).

۹-«الان خلائی هستم در سرزمینی دیگر. خلائی که هنوز اسمی ندارد و مثل این تکه‌چوبی که روی آب افتاده است به هر سویی که رودخانه برود می‌رود، بی هیچ انتخاب و تصمیمی» (معصومه، ص ۳۱۰)

۱۰- «مثل آدمی شده‌ام که دارد فیلم زندگی خودش را نگاه می‌کند، بدون آنکه بتواند چیزی را عوض کند یا روی اتفاقی اثر بگذارد» (معصومه، ص ۳۱۹)

۱۱-«اصلا چرا افتادیم دنبال این پرونده‌ی لعنتی؟! تقصیر آن جعفری لعنتی بود که با حرف‌هایش و آن پوزخند لعنتی افتاد به جانم. نه! تقصیر حاجی بود که مرا از آن سوراخ موش کشید بیرون و کرد رییس عملیات حذف. اصلاً تقصیر خودم بود که وقتی حاجی گفت می‌خواهم ببرمت سازمان، سرم را انداختم پایین و گفتم چشم» (معصومه، ص ۳۲۰. اشاره به (شهودی بودن) احساس تقصیر کردن عامل با وجود انواع بخت‌ها.)

۱۲-«می‌گویم که باید فکر کنم. می‌گوید وقت فکر کردن نداری.» (معصومه، ص ۳۳۳. سوال مهمی که با این دو جمله‌ی کوتاه در ذهن مخاطب به وجود می‌آید: ما در چند درصد از تصمیم‌های زندگیمان فرصت فکر کردن و تامل و انتخاب و محاسبه‌گری و پیش‌بینی نتایج و… داریم؟)

۱۳- «… اما فعلاً در این جهان غیرموازی گیر کرده‌ایم.» (حسین، ص ۳۴۹. و در ادامه به کارگردان فیلم “آقای نوبادی” اشاره می‌کند… و در جایی دیگر در آسانسور با شیدا و لیلی به جهان‌های موازی اشاره می‌کند و درآخر می‌گوید: «اما من مثل همین تصویر ساده‌لوح توی آینه، باور دارم که واقعی‌ام»… نک: ص ۴۱۹)

۱۴-«شیدا به وجود چنین عشقی باور دارد حتی اگر در جهان نمونه‌ای برای آن وجود نداشته باشد. او برای ایمان به وجود چیزی، به عینیت نیاز ندارد. فقط کافی است که محاسبات پیچیده‌ی ریاضی در نورون‌های مغزش، احتمال ناچیزی برای وجود آن چیز قائل باشند. او به قضیه‌ی میمون نامتناهی ایمان دارد، حتی اگر در این دنیا هرگز میمونی نتواند اثری مانند هملت یا مکبث خلق کند.» (حسین، ص ۳۵۵. اشاره به بخت منتج و نحوه‌ای که امور از آب درمی‌آیند… و اشاره به اینکه عشق –ازنظر شیدا- یک احتمال و یک بخت است! توضیح درباره‌ی قضیه‌ی میمون نامتناهی در پانوشتها: «… هر توالی از وقایع که احتمال وقوع آن غیرصفر باشد، به‌احتمال قریب‌به‌یقین سرانجام رخ خواهد داد» (ص ۶۰۵). بختی بودنِ! عشق در دیدگاه شیدا را به‌نوعی می‌توان از عبارتی دیگر از کتاب که شیدا دارد درمورد ماجرای گند زدن علم به تخیل حرف می‌زند نیز دید: «کدامش جذابتر است؟ اروس تیری پرتاب کند و عاشق بشوی یا اینکه میزان دوپامین در مغزت بالا رود؟» (ص ۴۳۳).

۱۵-«اگر هم روزی بخواهم به چیزی به نام عشق اعتقاد داشته باشم، عاشق بخت‌برگشته برای گرم کردن معشوق …». (حسین، ص ۳۵۵. عشق –ازنظر حسین- نوعی بخت‌برگشتگی است! با این احتساب و طبق دیدگاه دو تن از شخصیت‌های اصلی کتاب -که البته شیدا می‌تواند به‌نوعی سایه‌ی حسین باشد-، عشق چه بخت باشد و چه بخت‌برگشتگی، در هر دو حال امری بختی و اقبالی است و در کنترل خود فرد نبوده است و آیا با این وجود می‌توان اعمال عاشق را –آنچه می‌کند و نمی‌کند را- به‌درستی مورد ارزیابی اخلاقی قرار داد و او را برای اعمالی که در این گفتمان -عشق ِ بختی و سرنوشتی!- انجام می‌دهد، مسئول دانست؟ همین بی‌اختیاربودگی عشق را به نحو کامل‌تری و با بیان یک کوآن-«من خودم را خارج نمی‌بینم، چرا داخل شوم؟»- در داستان ممدخط‌خطی و گرفتار شدنش به عشق نگین، می‌توانیم مشاهده کنیم: نک: ص ۳۷۷)

۱۶- «شاید تنها کسی که از میان اراذل و اوباش دوستش داشتم، ممدخط‌خطی بود که او را هم اگر دقیق می‌شدی، هیچ‌جوره نمی‌شد لات یا لمپن صدا کرد. نه به‌خاطر آنکه آدم خوبی بود، بلکه شاید چون حتی در بد بودن هم خاص بودنش را حفظ کرده بود.» (حسین، ص ۳۵۷. یکی از معدود جاهایی که حسین از “خوبی” و “بدی” حرف می‌زند.. شاید چون ممدخط‌خطی یکی از طبیعی‌ترین جرایم را ۹، یعنی جرم سرقت را انجام می‌دهد… البته درباره‌ی همین جرم هم با وجود اینکه اولش که ماجرای دزد بودن ممدخط‌خطی را از خودش می‌شنود حالش بد می‌شود و… (نک: ص ۳۷۲)، اما بعد پرونده را چنان با آب‌وتاب روایت می‌کند و از وفاداری اعضای گروه ممدخط‌خطی –که خارج از کانتکست عرفان و ذن و… یکی از ویژگی‌های اصلی اعضای گروه‌های سازمان‌یافته است! و اگر کمی خارج از سیطره‌ی احساسات بهش نگاه کنی، چیز خاص و هیجان‌انگیزی نیست!- کیف می‌کند –و قطعاً مخاطب را نیز به درجه‌ای از هیجان و کیف می‌رساند!- که صریح می‌گوید او هم حسودی‌اش می‌شود! (نک: ص ۳۷۴)

۱۷-«آن سال‌ها هم مثل الان حال‌واحوال خیلی خوبی نداشتم و از همه چیز ناراضی بودم. فقط فرق آن وقتها این بود که هنوز باور داشتم چیزهایی برای جنگیدن هست» (حسین، ص ۳۶۵)

۱۸- «از آنطرف همانقدر که در شروع رابطه مشکل دارم، در تمام کردنش هم ناتوان هستم». (حسین، ص ۳۷۵. آیا می‌توان این امر را از ویژگی‌های سرشتی –بخت نهادینه- حسین دانست و اگر این‌چنین باشد، آیا می‌توانیم حسین را به‌طور صحیحی قضاوت کنیم در این مورد که به رابطه‌ی ظاهراً بیمارش با شهرزاد خاتمه نمی‌دهد؟ آیا حق داریم که او را اینگونه قضاوت کنیم که «حالا شهرزاد مریض بود، تو چرا زودتر از او –با رعایت ادب جدایی۱۰– جدا نشدی؟»)

۱۹- «وقتی خودمان دو تا بودیم، محمد از این اخلاق‌ها نداشت. رفیقی بود که می‌شد از همه‌ی چیزهای جهان با او حرف زد. اما با دوست‌هایش که یک جا می‌افتاد، همان آدم لاشی حال‌به‌هم‌زنی می‌شد که خودش هم از او فراری بود» (حسین، ص ۳۷۵. اشاره به بخت نهادینه. اما درنهایت هم برای مخاطب روشن نمی‌شود که سرشت محمد کدام یک از اینها بوده است… یک آدم عمیق یا یک آدم لاشی؟ این می‌تواند یک نمونه باشد برای اینکه بدانیم که وارد شدن در دالان‌های تودرتوی بخت چقدر می‌تواند گیج‌کننده و گمراه‌کننده و صعب و… باشد. البته حسین در یک جای دیگر به‌نوعی اشاره‌ی واضح‌تری به بخت نهادینه دارد و می‌گوید: «و مطمئن بودم نه یک آدم خانم‌باز دزد معتاد می‌تواند یک‌شبه عوض شود…» . ص ۳۷۸)

۲۰-«پرسیدم که آیا از گذشته‌اش پشیمان است؟ چند لحظه‌ای فکر کرد و گفت: حتی یک ذره! آن روزها باید اتفاق می‌افتاد و این روزها هم باید اتفاق بیفتد» (حسین و ممدخط‌خطی، ص ۳۸۰. اشاره به تعین‌یافته بودن و تقدیری بودن و در پی هم آمدن امور).

۲۱- «دست شیدا را گرفته و اصرار دارد که فال‌اش را بگیرد.» (حسین و لیلی و شیدا، ص ۳۸۴). در پانوشت‌ها ذیل واژه‌ی “فال”: «… “خط سرنوشت” که در مرکز دست برخی از افراد قرار دارد، نشان‌دهنده‌ی میزان حوادث و پیشامدهایی است که خارج از کنترل فرد، زندگی او را تحت‌تاثیر قرار می‌دهند که هر چقدر عمیقتر باشد نشانگر کنترل بیشتر فرد توسط سرنوشت و تقدیر است. همچنین از روی شکل و طول کف دست و انگشتان، برآمدگی‌های کف دست و… می‌توان به بخش‌های دیگری از طالع شخص پی برد. …». اشاره‌ای بسیار واضح به بحث بخت اخلاقی. و در صفحه‌ی ۳۸۵ لیلی کف دست شیدا این را می‌بیند: «این خط سرنوشته. ببین چقدر عمیقه و بدون بریدگی. تاحالا هیچ خط سرنوشت این جوری ندیده بودم. یعنی این آدم به‌شدت بازیچه‌ی دست تقدیره و هیچ‌جور تقدیرش عوض نمی‌شه!». و در جایی دیگر (نک: ص ۴۲۲) به افکار خیامی شیدا اشاره می‌شود که اگرچه در متن اشاره به ویژگی در لحظه زیستن ِ او می‌شود، اما جبرگرایی هم از مفاهیم اصلی رباعیات خیام است و در پانوشت‌ها هم به این موضوع اشاره می‌شود.

۲۲- «از بچگی توی خانواده دهن آدمو صاف می‌کنن که این راه رو برو و اون راه رو نرو.» (لیلی، ص ۳۸۶. اشاره‌ی واضح به کنترل نداشتن افراد بر روی شئونات زندگی خود.)

۲۳- «… اما الان که از بیرون به ماجرا نگاه می‌کنم، آرزو می‌کنم که باخته بودم و سخت‌ترین جریمه‌ها را اجرا می‌کردم». (لیلی،. صص ۴۰۰-۴۰۱. اشاره‌ی واضح به تاثیر بخت –بازی قمار- روی ماجرای زندگی‌ای که لیلی می‌توانست با فرشاد و سعید داشته باشد، اما نشد. و از آن طرف، تاثیری که بخت بر زندگی سعید و فرشاد گذاشت. حتی روی مسئله‌ای مثل گرایش جنسی که به‌ظاهر متعین می‌رسد و می‌رسید!).

۲۴- «… حتی لحن کلماتم را هم انتخاب کرده بودم، اما نمی‌دانم چه شد که یکدفعه همه‌ی اینها را یادم رفت و…» (لیلی، ص ۴۰۱. اشاره به اینکه امور، حتی وقتی برایشان از قبل خیلی دقیق و کامل نقشه کشیده‌ای، ممکن است به‌طرزی شگفت از اختیار و کنترل تو خارج بشود! حتی کلماتی که در ذهن خودت بوده و به گمان خودت تسلط کامل بر آنها داشته‌ای! نوعی آنتروپی ِ دیوانه‌وار!)

۲۵- «حس می‌کنم سالهاست این دختر را می‌شناسم و سرنوشتمان به هم گره‌خورده‌است». (لیلی. ص ۴۳۱)

۲۶-«…تا آن روز که داد کشیدم سر لاله که چرا روسری مرا بدون اجازه پوشیده و بیرون رفته است و او هم حاضرجوابی کرد و فحش داد و من هم از کوره دررفتم و زدم در گوشش. اگر می‌دانستم ماجرا به جاهای باریک می‌کشد، اصلاًَ خودم روسری‌ام را می‌دادم به لاله، اما آدم که علم غیب ندارد.». (لیلی. ص ۴۴۵. اشاره به بخت منتج و نحوه‌ای که امور از آب درمی‌آیند… و علم غیب نداشتن انسان به نتایج خارج از کنترل رفتارهایش! لیلی در آخر تعریف قصه‌اش –شاید از سر حسرت یا نفرت شدیدی که در او مانده و در زندگی توالی غیرقابل‌باور وقایع را برای خودش بارها و بارها مرور کرده- باز هم اشاره می‌کند که اگر به آن روز برگردد، به جای دعوا درست کردن با لاله، می‌خندد و روسری‌اش را به او می‌دهد! نک: ص ۴۵۰)

۲۷-«اگر مامان در را باز کند و اجازه بدهد بیرون برویم وگرنه که فراموشش می‌کنم.» (لاله، خواهر لیلی، ص ۴۴۷. به‌نظر نگارنده این شدیدترین و استهزاآمیزترین شکل حضور و ایفای نقش بخت در این رمان است!)

بخش پنج: نروژ

۱- «نگاهش می‌کنم. حس می‌کنم هیچ کینه‌ای از او به دل ندارم. اگر من هم جای او بودم، با همان مقدار زیبایی و هوش و مطالعه*، شاید الان در حال شلیک توی صورت یک نفر دیگر بودم. وقتی تلاش خود آدمها در مقابل میلیاردها متغیر جهان پیرامون، اینقدر کم و کوچیک است، چرا باید از آنها گله‌ای داشته باشیم؟! ** وقتی که ژنتیک، خانواده، گروه دوستان، حکومت، تبلیغات، رسانه‌ها و هزار کوفت و زهرمار دیگر تمام عمر دارند او را به چیزی ازپیش‌تعیین‌شده*** تبدیل می‌کنند، دیگر خواستن یا نخواستن خودش چه فرقی می‌کند؟ وقتی اثر تجاوز در کودکی**** یا حتی بیماری در بزرگسالی از هزارها ساعت کتاب خواندن در شکل‌گیری شخصیتش بیشتر است، چرا عصبانی باشم که تصمیم‌گرفته‌است مرا بکشد؟ قاتل من، فلان کارگردان سریال‌های ترکی است که نقطه‌ی حسادت در مغز مخاطب را فشار می‌دهد یا شهرزاد؟ قاتل من فلان روزنامه و پاپاراتزی هالیوود است که کجروی از اخلاقیات را نمود سقوط فلان سلبرتی می‌داند یا شهرزاد؟ قاتل من، خودم هستم که فیلم‌های گایریچی و تارانتینو و دیپالما را با او دیدم و به او یاد دادم که گرفتن تفنگ به سمت آدمها و انتقام گرفتن چه لذتی دارد یا شهرزاد؟». (حسین، ص ۴۶۳. حسین دارد درمورد طبیعی‌ترین جرم و شدیدترین تجاوزی که می‌توان نسبت به کسی مرتکب شد، یعنی سلب حق حیات از او، با اشاره به انواع بخت (ستاره‌ها به ترتیب اشاره به: بخت نهادینه، بخت منتج، بخت علّی، و بخت موقعیتی)، از شهرزاد به‌نوعی سلب تقصیر اخلاقی می‌کند و همه‌ی عوامل را مقصر جلوه می‌دهد۱۱…. درحالی که همانطور که ابتدای این متن و در بحث شناخت بخت اخلاقی گفتیم، وقتی تفنگ را به طرف کسی در فاصله‌ی یک‌متری‌اش می‌گیری، هرگز نمی‌توانی ادعا کنی که این نتیجه خارج از کنترل تو بوده است! و در این حال، حتی پیگیری بحث بخت اخلاقی هم نمی‌تواند با هیچ لطایف‌الحیلی از قبح این عمل شهرزاد کم کند! و اینکه بخواهیم امور را ریشه‌یابی کنیم و دلایلش را بیابیم و بفهمیم، به نظر می‌رسد اگر هم حتی به طور کامل مقدور باشد –که چنین نیست-، اما نباید ما را به این سمت ببرد که فراموش کنیم تفنگ الان در دست کیست! و یا دروغ و دروغها قبلاً از دهان چه کسی دررفته است! مسئول مستقیم بعضی رفتارها و یا شاید بیشتر رفتارها در این دنیا مشخص است و رابطه سببیت برقرار و روشن است و پیچیدگی ندارد و اینکه علت‌شناسی جرم/ عمل ما را بکشاند به این سمت که مسئولیت مجرم/ عامل را بخواهیم نادیده بگیریم (و اولین و مهمترین قدم نادیده‌گرفتن مسئولیت او، تقلیل دادن قبح اخلاقی عملش  و تلطیف کردن فضا به نفع او است)، راهی است که قبلاً در تاریخ تا حدی رفته شده و با حذف نظام عدالت کیفری و حقوق جزا –حتی اگر به‌فرض روزی به‌طور کامل هم در جهان محقق شود- راه به جایی برده نمی‌شو ۱۲ و واقعیت این است که ما مجبوریم به زیستن در کنار هم و تن دادن به برخی قواعد حیاتی و ضروری -که ما را از وضع طبیعی بیرون بکشد و یا به آن وضع برنگرداند-… و اینکه مثلا شاخه‌ای از جرم‌شناسی، یعنی جرم‌شناسی فرهنگی بیاید بررسی کند که نقش رسانه‌ها در ایجاد و وقوع خشونت چیست یک بحث است و اینکه بخواهیم با این بررسی‌ها، نقش فاعل عمل را کمرنگ کنیم، به نظر می‌رسد نوعی سردرگم‌تر کردن کلاف امور و اعمال انسانی و زندگی بر روی این کره‌ی خاکی است۱۳. به نظر می‌رسد حسین در اینجا -اگرچه ناخودآگاه- به‌نوعی می‌خواهد از عواقبِ -اگرچه نامعقول و غیرقابل‌انتظار، و اگرچه جرم و مستوجب مجازات ِ- رفتارهای خیانتکارانه‌اش شانه خالی کند و چه راهی بهتر از اینکه مسئولیت را به گردن زمین و زمان بیاندازد؟ به نظر می‌رسد حسین و حسین‌های بالقوه یا بالفعل ۱۴ باید بپذیرند اگر یا این رابطه را تمام می‌کرد و یا اینکه راستش را به شهرزاد میگفت، شاید یا نجات‌یافته‌بود خیلی پیشتر از این! و یا اینکه مرده بود خیلی پیشتر از این! اینکه نه رابطه را تمام کرده و نه داستان ِ«چه‌جور تونستی»ها را به شهرزاد گفته و این هر دو کار -بالاخره، با وجود همه‌ی جبرها و بختها- رفتار  و اکت حسین بوده است، انتخاب سومی است که نتیجه‌اش را هم دارد می‌بیند! به‌هرحال، منظور ما این نیست که حرف‌های حسین در اینجا پر بیراه است و مسلّم است که نقش عوامل فردی و اجتماعی و پیش‌جنایی وقوع جرم را نمی‌شود نادیده گرفت، اما درعین حال نقش انتخاب‌های هر دوی آنها (چه حسین و چه شهرزاد) در رسیدن به چنین احتمالی از گستره‌ی بی‌نهایت ِ احتمالات را هم نباید فراموش کرد و نباید اسیر جوّی شد که حسین با زبردستی کامل در قصه‌گویی (فراموش نکنیم که او آنقدر خوب قصه مینویسد و می‌گوید که حتی “دُمِ” به آن لجوجی و ناشناختگی را هم رام می‌کند و با خودش همراه!) و روایت-های بعضاً نامطمئنش- به خورد مخاطب می‌دهد.

۲-«از من چه کاری برمی‌آید جز نگاه کردن و پذیرفتن و مردن با دومین گلوله؟» (حسین، ص ۴۶۴)

۳-«انسان بیچاره‌ای که تا افق‌های دوردست، هیچ خشکی‌ای را نمی‌بیند و خودش را به حرکت باد و موجها سپرده است».

 

پانوشت‌ها:

۱- Moral Luck

۲- control principle

۳-شرح و توصیف کانت ثمره‌ی عظمیم‌ترین اهتمامی است که در تاریخ اخلاق برای نشان دادن اینکه چگونه اخلاق مبانی یکسره عقلانی دارد صورت پذیرفته است. کانت بر این مفهوم اصرار دارد که اگر میخواهیم اعمالمان واجد ارزش اخلاقی باشند باید آنها را با انگیزه‌ی صواب انجام دهیم. کار درست را به این دلیل انجام دهیم که درست است. او اعتقاد دارد که تنها کسانی که به انگیزه‌ی ادای تکلیف عمل می‌کنند از اراده‌ی خیر برخوردارند. و غیر از تکلیف، همه‌ی انگیزه‌های دیگر در مقوله‌ی میل جای دارند و درنهایت به حب ذات برمی‌گردند. حال برای اینکه بفهمیم چه چیزی ضامن درستی اعمال است باید مفهوم تکلیف را در نظر او بررسی کنیم، و این کار مستلزم این است که تصور کانت را از عقلانیت مورد توجه قرار دهیم. خلاصه آن این است که برای اینکه اخلاق جمیع موجودات متعقلی را که می‌شود تصور کرد دربرگیرد، و نیز برای اینکه به‌طور قطع و یقین بدانیم چه کاری درست است و چه کاری نادرست، نمی‌توانیم بنای اخلاق را بر شالوده‌ی طبیعت بشر یا تخمین نتایج تجربی اعمال استوار کنیم. اخلاق را باید بر پایه‌ی عقل بنا کرد. حال چه کاری هست که موجودات کاملاً متعقل آنها را به‌طور مطلق (یعنی به‌طور نامشروط- بدون در نظر گرفتن امیال و پسندها) انجام می‌دهند؟ امر مطلق! او برای این ایده، سه صورتبندی بیان کرده است: امر مطلق در صورت اول همان یگانه اصل پایه‌ی اخلاق است: تنها براساس ضابطه‌ای عمل کنند که به موجب آن در عین حال بتوانی اراده کنی که آن ضابطه قانونی عام یا جهان‌گستر شود. امر مطلق (صورت دوم): طوری عمل کن که انسان را، خواه شخص خودت خواه دیگران، همواره غایت بدانی و هرگز وسیله‌ی صرف به‌شمار نیاوری. امر مطلق (صورت سوم): تنها به‌گونهای عمل کن که اراده از طریق ضابطه‌هایش بتواند خود را درعین‌حال واضع قانون عام بداند. با این توضیحات کاملا روشن است که کانت نتیجهگرا نیست؛ یعنی اینکه اگر دست به اعمالی میزدیم چه نتایج بالفعلی از آنها به بار می‌نشست به‌هیچ‌وجه در روندی که به موجب آن درستی یا نادرستی اعمال را تعیین میکنیم جایی ندارد. همچنین او ارزش‌نگر هم نیست؛ ملاحظه‌ی اینکه ارزش نتایج اعمال ما چه خواهد بود در تعیین درستی یا نادرستی آنها دخلی ندارد. به ایده‌های کانت انتقادهایی بعضاً اساسی هم وارد شده که اشاره به آنها در این مجال ضرورتی ندارد (نک: هولمز، ۱۳۹۶، صص ۲۳۱-۲۶۶ و همچنین نک: وابرتون، ۱۳۹۶، صص ۱۸۱-۱۹۱ و درباره‌ی کانت به‌طور کلی نک: ملکیان، ۱۳۷۹، صص ۱۰۹-۱۸۱. نیز برای دیدن مباحث مستوفایی در خصوص نظریه‌ی نتیجه‌گرایی در اخلاق نک: هولمز، ۱۳۹۶، صص ۲۶۷-۳۰۱
ویلیامز – (به همراه نیگل) یکی از دو بنیانگذار اصلی مبحث بخت اخلاقی با انتشار مقاله‌اش- در تقابل با کانت بر این رای بود که اخلاقی عمل کردن غیر از عقلانی عمل کردن است و توجیه یا عدم توجیه یک تصمیم پس از به ثمر رسیدن نتایج آن مشخص می‌شود و از این رو، نتایج به عنوان امور خارج از اراده و مبتنی بر بخت، در توجیه یک عمل مدخلیت دارند (نوبهار و خطشب، 1398، پاورقی صفحه ی ۱۸۶). برای دیدن بحثی از ارتباط کانت و بحث بخت اخلاقی نک: Athanassoulis,  2005. PP 100-114

۴- این بخت از این بحث می‌کند که آیا افراد در برابر نتایجی که کنترلی بر آن نداشته‌اند مسئولند؟ نکته‌ی مهمی که در اینجا باید به آن توجه کنیم این است که منظور ما از خارج از کنترل بودن امری چیست؟ اگر کسی ماشه را فشار می‌دهد، این که تیر به شخصی که روبروی او در فاصله‌ی یک‌متری‌اش بخورد امری کاملاً قابل‌پیشبینی است، و نمی‌شود آن را خارج از کنترل دانست. اما اگر همین فرد در همین جا، به شخص تیری بزند و از قضا باد شدیدی در همان لحظه بوزد و تیر را از مسیر خارج کند و درنتیجه به هدف اصابت نکند، در این جا می‌توانیم بگوییم نتیجه خارج از کنترل فرد بوده است؛ چرا که غیرقابل‌پیشبینی بوده است (نک: نوبهار و خطشب، ۱۳۹۸، پاورقی ص ۱۸۶). حاصل اینکه اگر بخواهیم خارج از کنترل بودن امری را به معنای وسیع و غیرمعمولش تصویر کنیم به بیراهه رفته‌ایم و کل اکتهای انسانی را زیر سوال برده‌ایم؛ در این حال اساساً قاعده‌ی نظم و احتمالات در جهان زیر سوال می‌رود، و درنهایت این تصویر از جهان، فرقی ندارد با این گفته که روزی ممکن است من ماشه‌ی یک تفنگ را بچکانم و در عوض خارج شدن تیر از آن، یک گُل از آن خارج شود!

۵- ویلیامز در ذیل این بخت، موردی از تصمیم در شرایط عدم‌قطعیت را مطرح می‌کند و درمورد شخصیتی نقاش به نام گوگن موضوعی را پیش می‌کشد (نلکین، ۱۳۹۳). برای دیدن نقدی که برخی نویسندگان درمورد این مثال نوشته‌اند نک: عبادتی و همکاران، ۱۳۹۶، صص ۱۴۳-۱۴۴. خواندن کامل ِ مقاله نیز کاملاً قابل توصیه و به بحث ما در این نوشتار مرتبط است

۶- یکی از مهمترین استدلالهای دسته‌ی اول استدلالی است که می‌توان آن را «تاسف عامل» خواند: احساس متفاوت درباره‌ی راننده‌ای که کودکی را می‌کشد نسبت به راننده‌ای که این کار را نمی‌کند قابل‌فهم یا حتی مناسب است. آنچه مناسب نیست ارزیابی‌های اخلاقی متفاوت از آنهاست. ویلیامز مفهوم تاسف عامل را توضیح می‌دهد، احساسی که اندیشه‌ی تقدم‌بخش آن، اندیشه‌ی اول‌شخصِ فاعلی است مبنی بر اینکه اگر به‌شیوه‌ی دیگر عمل می‌کرد بسیار بهتر بود. تاسف عامل همچنین مستلزم نوع خاصی از اظهار است که با آنچه ممکن است تاسف ناظر نامیده شود متفاوت است: ما برای راننده‌ای که بدون تقصیر کودکی را زیر می‌گیرد احساس تاسف می‌کنیم، اما این احساس، ملازم و حتی مستلزم این امر است که چیز ویژه‌ای دررابطه او با این حادثه وجود دارد، چیزی که نمی‌توان آن را صرفاً با ملاحظه‌ی اینکه تقصیر او نبوده است کنار گذاشت. برای مثال ولف استدلال می‌کند که فضیلتی بی‌نام وجود دارد که عبارت است از پذیرش مسئولیت در قبال اعمال خود و پیامدهای آنها. این فضیلت به یک معنا، فضیلت پذیرش مسئولیت در قبال اعمال خود است حتی اگر شخص مسئول آنها نباشد (برای مطالعه‌ی کاملتر، نک: نلکین، ۱۳۹۳. همچنین مقاله‌ی فضیلت بینام به زبان فارسی ترجمه شده و بحث واقعاً مستوفایی است و خواندن آن توصیه می‌شود. برای دیدن آن، نک: ولف، ۱۳۹۶

۷-  اگر بخواهیم ممدخط‌خطی‌وار به هزار و چند شب نگاه کنیم (او در صفحه ی ۳۶۲ به حسین می‌گوید که: تو مثل عارفان ذن می‌مانی، فقط راه دیگری  برای مراقبه و آگاهی پیدا کرده‌ای»)، این کتاب یک مدیتیشن است و هدف از آن این است که فرد از راه تحقق بخشیدن به یک روان آرام و بیدار که در هجوم احساسات و توهمات نیست به رهایی از رنج برسد. باید بگذاری اندیشه‌ها بیایند و بروند، بدون اینکه اهمیت چندانی برای آنها قائل شوی… نک: ص ۶۰۸  ذیل پانوشت ۲۸۷. و در آخر کتاب حسین می‌گوید: «انگار همه‌ی چیزهای تنفربرانگیز جهان از هر حس و قضاوتی تهی شده‌اند»… (ص ۴۷۷). هزار و چند شب اگر چنین مراقبه‌ای هم نباشد، دست‌کم بستری و فرصتی است برای تفکر و بازتفکر… به قول حسین (در دیالوگ با مهدی): «فقط یه فضایی ایجاد کردم که خودت بهش فکر کنی و به نتیجه برسی» (ص ۴۱۶)…

۸- برای دیدن اجمالی معنای این اصطلاح می‌توان به دانشنامه‌ی ویکی‌پدیا ذیل همین عبارت مراجعه کرد.
یک نظریه‌ی اصلی در فلسفه اخلاق، نتیجه گرایی است. بحث‌های متنوعی ذیل آن مطرح می‌شود. اما یکی از بحثهایی که در آن هست و به پدیده‌ی اثر پروانه‌ای تا اندازه‌ی زیادی شباهت دارد این سوال است که: آیا هرگز می‌توانیم به جمیع نتایج یک عمل واقف شویم؟
هولمز در این خصوص با مثالی جالب می‌نویسد: زمانی را در نظر آورید که پدر و مادر آدولف هیتلر یکدیگر را، شاید به واسطه‌ی دوستان، در کلیسایی یا در یک آبجوفروشی، برای اولین بار ملاقات کردند. آنها رفته‌رفته با هم آشنا شدند و سرانجام تصمیم گرفتند ازدواج کنند. مدتی پس از ازدواج آنها، زن آبستن شد. اگر او پانزده دقیقه، یا یک روز، یا یک هفته دیرتر یا زودتر آبستن شده بود، یا اگر او و همسرش با هم ازدواج نمی‌کردند یا همبستر نمی‌شدند یا اصلاً همدیگر را نمی‌دیدند، تقریبا به‌طور قطع و یقین می‌شد گفت که هیتلر قدم به عرصه‌ی وجود نمی‌گذاشت. اگر هیتلر به دنیا نمی‌آمد، تقریباً می‌شد به‌ضرس‌قاطع گفت که جنگ جهانی دوم درنمی‌گرفت (البته نه این که امکان نداشت، منازعات دیگری به جای آن اتفاق بیفتد). بیش از پنجاه میلیون نفری که در آن جنگ جان سپردند، ازجمله حدود ده میلیون نفری که در اردوگاههای کار اجباری از صفحه‌ی روزگار محو شدند، به کام مرگ فرو نمی‌رفتند؛ نسل‌کشی یهودیان روی نمی‌داد؛ میلیونها انسانی که جان سپردند تولید مثل می‌کردند و میلیونها انسان دیگری که اکنون وجود ندارند به دنیا می‌آمدند، و کثیری از آنها تولید مثل می‌کردند، و الی‌غیرالنهایه. مختصر اینکه جهان از بیخ‌وبن با آن چیزی که اکنون هست تفاوت می‌کرد. و قطعاً در تمام زمانهای آینده هم متفاوت می‌بود. روی هر کدام از وقایع ظاهراً بی‌اهمیتی که در زندگی پدرومادر هیتلر وجود داشته است انگشت بگذاریم، بسیاری از آنها چنانند که اگر روی نمی‌دادند سیمای جهان متفاوت با آن چیزی می‌شد که اکنون در دیدگان ماست. (هولمز، ۱۳۹۶، صص ۲۹۱-۲۹۲، و برای مطالعه کل نظریه‌ی نتیجه‌گرایی، که به بحث ما در این نوشتار مرتبط است نک: همان، صص ۲۶۷-۳۰۱)

۹-  جرایم در یک دسته‌بندی به جرایم طبیعی و جرایم مصنوعی/ ساختگی تقسیم‌بندی می‌شوند.

۱۰- اصطلاحی است که دکتر آرش نراقی، که از عمده حوزه های پژوهشی او فلسفه‌ی اخلاق است، (ظاهراً در سال ۲۰۱۳ در یکی از مطالبش در فیسبوک) درباره‌ی نحوه‌ی جدایی و رعایت اقتضائات آن به‌کار برده‌است. برای خواندن کامل مطلب نک: لینک مرتبط

۱۱- به قول هانا آرنت: وقتی همه گناهکار باشند، درواقع هیچکس گناهکار نیست!

۱۲- در اینباره، راه پرفرازونشیبی در طول تاریخ نظام عدالت کیفری طی شده است و گاه طرفداران اراده‌ی آزاد و گاه جبرگراها بر جوّ غالب بوده‌اند؛ اما دیدگاهی که فعلاً در جهان جرم و مجازات حاکم است، تعدیلی از هر دوی این نگاهها و پذیرفتن ادغامی از جبر و اختیار است. مباحث علت‌شناسی جرم در جرمشناسی و مسائل مربوط به چگونگی احراز مسئولیت‌کیفری و مجازات در دانش حقوق‌کیفری در جهان مطرح است. برای دیدن مطالبی در این خصوص، کافی است که مخاطبان به انواع کتب درباره‌ی جرمشناسی و یا مکاتب حقوق جزا مراجعه کنند و با مطالعه‌ی تقریباً هر کتابی در این دو حوزه، خیلی زود به مبحث اراده‌ی آزاد (که دیدگاه کلاسیک است) و یا جبرگرایی (که دیدگاه پوزیتیویستها است) برخورد خواهند کرد.

۱۳- که شاید باید قبول کنیم حافظ راست گفته است که آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست! و با این وجود، برای تسهیل و به‌سازی زندگی جمعی‌مان با وجود همین تمدن کنونی و تاریخچه و نقایصش و… بکوشیم.

۱۴- در این کتاب، موضوع خیانت به فقط یک جنس (مرد یا زن) محدود نبود و از کلیشه‌ها فارغ بود، و از شیرین تا حسین تا… خیلی از شخصیت‌ها با این وضعیت زیست می‌کردند. چندانکه در جامعه‌ی ایران نیز چنین امری کاملاً مشهود است (از سایر جوامع اطلاعاتِ زیسته و ازنزدیک ندارم و به‌همین‌خاطر به آنها اشاره نکردم).

 

منابع:

عبادتی، حسین و جاهد، محسن و اترک، حسین (۱۳۹۶). نگاهی نقادانه به نظریه‌ی بخت اخلاقی برنارد ویلیامز. اخلاق‌پژوهی. سال اول شماره‌ی ۱. صص۱۲۹-۱۵۰

ملکیان، مصطفی (۱۳۷۹). تاریخ فلسفه‌ی غرب (جلد سوم). قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه

موسوی، سیدمهدی (۱۴۰۰). هزار و چند شب.

نلکین، دانا (۱۳۹۳). بخت اخلاقی. از دانشنامه‌ی فلسفه‌ی استنفورد. ترجمه‌ی مریم خدادادی. تهران: ققنوس

نوبهار، رحیم و خط‌شب، محمدرضا (۱۳۹۸). بخت منتج اخلاقی و حقوق کیفری. حقوق تطبیقی. شماره ۱۱۱. صص ۱۸۵-۲۰۸

وابرتون، نایجل (۱۳۹۶). آثار کلاسیک فلسفه. ترجمه‌ی مسعود علیا. تهران: ققنوس

ولف، سوزان (۱۳۹۶). درس اخلاقی بخت اخلاقی. ترجمه‌ی نغمه پروان. اطلاعات حکمت و معرفت. سال دوازدهم، شماره‌ی دوازدهم. صص ۱۷-۲۲

هولمز، رابرت (۱۳۹۶). مبانی فلسفه‌ی اخلاق. ترجمه‌ی مسعود علیا. تهران: ققنوس

Athanassoulis, Nafsika (2005). Morality, Moral Luck and Responsibility. PALGRAVE MACMILLAN

جدایی در رابطه‌ی عاشقانه، آرش نراقی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *