میفرستم برات نورِ ماهو
رنگ نصفشبای سیاهو
تابشِ آفتابِ کویرو
میفرستم برات ظهرِ تیرو
اونجا روز و شباش واقعی نیست
عطرِ ریحونِ تو نونپنیر و
روی آشرشته، نعناع و سیرو
رو پلو، زردیِ زعفرونو
طعم کوبیدهی لای نونو
میفرستم؛ غذاش واقعی نیست
مدرسه؛ صبحِ زودو، سرود!و
سوزشِ پای چشمِ کبودو
رنگ آبیِ خودکار بیکو
طعم آدامس خرسی و شیکو
بوی غمگینِ نوستالژیاتو
میفرستم برات «انقلاب»ـو
گم شدن توی بوی کتاب و
کاهیِ کاغذای قدیمو…
شوریِ شعرای خطخطیم و
اشکیِ خاطراتم رو با تو
میفرستم برات «روز خوب!»ـو
زرد و سرخِ طلوع و غروبو
هیچچی توی تبعید و سرما
واقعی نیست، با اینکه اونجا
واقعیّتترین شکلِ رؤیاس
رو مزار، عطر خیسِ گلابو
عطر گندیدهی جوبِ آبو
تو حسینیهها، عطر پا رو
تو هوا، عطر فیکِ خدا رو…
اینجا خوشبوترین جای دنیاس!!
شبنم جنگلای شمالو
اشکای یه ترنسکشوالو
موی یه دختر نوجوونو
بوی ایرانمون، بوی خونو
میریزم واسه تو، توی نامهم…
مینْویسم شعری که گفتمو توش
تا بپیچه توی حافظهت، بوش
میندازم پاکتو، این حوالی
تو یه صندوقِ پستِ خیالی
تا برت گردونه بوی نامهم
هستی محمودوند