به محمد شعبانی
که خون روشن روز است

تا بزن
مرگ‌هایت را
خونِ آویخته
در رنج‌
و بی‌جانی را به‌تن
بستان
نام را
که صفت به در و دیوارمان بکوبد
ببرد از نشانی غلط در خالی چمدان
که تو را نبرد.
به پیش‌فرض بردنت
که می‌جود مرگ را با حوصله
نکند تکّه‌ای بماند باقی
بگو!
دهان‌خمیده راه نرود
و کابل‌های مخابره هم جمع
روح را بیاور
بگذار در پخش زنده‌
صدایت نیست
اثر انگشت
در بی‌حواسی نشانده بود خود را…
آرام‌تر برو!
سخن
از تو خواهد گفت.

راضیه آقاجری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *