کنار پنجره بودم
میان عرصه در زندان
میان او و من هر جا
درون دشت خالی بود
علف که هرز میرویید
زمین که هرز میرویاند
منی که منتظر بودم
در انتظار تنهایی
چنان که ابر میدیدم
به زور بغض میخندید
سپس به روی او یکریز
شمرده اشک میباراند
صدای باد میآید
درون سالن زندان
صدای باد میآید
درون یقهاش پیچید
و بیتلاش مایل شد
درخت در خودش پیچید
همیشه مرگ نزدیک و
نگاه مرگ، بهتآلود
همیشه مرگ نزدیک و
همان وداع بهتآلود
به برگهاش مایل شد
درخت در خودش پیچید
به گریههای هر شاخه
به یاد برگها خندید
پی نگاه همدردی
به هر طرف نگاه انداخت
دوباره حس تنهایی
بر این درخت مستولی
ورق ورق به کاغذها
که بر زمین سلّولش
به هر نگاه مستولی
نوشتههای کمنوری
خراش داد کاغذ را
شبی که سخت مستولی
و صندلی چوبی که
کنار پنجره لم داد
در انتظار تنهایی
به آن درخت زل میزد
و خستگی ساعت را
به روی شانه میانباشت
[چرا نخواست در باران
کنار پنجره باشد
چرا درون یک زندان
کنار حادثه باشد
دوباره باد سرگردان
درون دشت حسرت کاشت]
زمین و آسمان چیزی
بهجز تباهی از غم بود؟
از این مکان که من هستم
به پهنهی فراخِ دشت
بگو مگر بهجز هرزه
از این زمینهها رویید؟
ولیکن آخرش روزی
سرش پر از تباهی شد
به روی دشت باران زد
و سر به پنجره کوبید
تنش ترک ترک میشد
جنون درخت را بویید
درخت داد و بیدادش
به سوی آسمانها رفت
خطوط تیز و بیمعنا
پر از خراش چوبآلود
به شانههای زندانبان
به خط خیس دفتر بود
درخت واژگون میشد
ضمیر ریشهها در باد
[به روی صندلی افتاد]
از این برهنگی فریاد
صدای زمزمه آمد:
اگر نبود بهتر بود
طناب دار بر شاخه
تنی نزار بر شاخه
میان سایهی زندان
خراب و خرد و آویزان
طنین زمزمهها را
به هر کلام میآویخت
شبی درختمان یخ زد
توالی زمان یخ زد
اگرچه در سرش هر بار
که مینشست گنجشکی
شبیه حس پرواز از
درون شاخه ها میریخت
صدا از این قفس آمد:
منی که سایهات بودم
دلم پکید از بس که
دلت پکید در این دشت
نباید از همین الان
مسیر رفته را برگشت؟
خیال ممتدت عمری
به روی هرزها میگشت
[زمین که انفرادی در
زمینه ای مجازی بود]
و عاقبت خیالاتت
مسیر سبز* زندان گشت
سجاد زند
* : مسیر سبز یا Green mile علیرغم آن نام فیلمی هم است که در آن، در میان سلولهای زندان، مسیر سبزی هست که به صندلی الکتریکی منتهی میشود.