اگرچه از دست دادن بزرگان دنیای ادبیات، تلخ و غمناک است اما زیبایی همزمان این اندوه آنجاست که نویسنده حتی پس از مرگ، جایی در میان کلماتش نفس میکشد. به یاد میلان کوندرای بزرگ که در همین روزهای تلخ از دنیا رفت، ستون فرشتههای کاغذی این هفته با معرفی سه اثر از او بهروز است:
• «خنده و فراموشی»، نقد جامعهی پس از بهار پراگ/ اعظم اسعدی
• «بار هستی»، هیچچیز دو بار اتفاق نمیافتد/ محبوبه عموشاهی
• «جهالت»، فلسفیدن غریبگی در سرزمین مادری/ مینا خازنی اسکویی
«خنده و فراموشی»، عنوان رمانی از میلان کوندرا است که با ترجمهی فروغ پوریاوری و توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است.
این رمان دارای هفت بخش مختلف است اما کتابی که در ایران منتشر شده است و من آن را خواندم، تنها چهار بخش دارد و متاسفانه سه بخش دیگر در ترجمه، حذف شده است.
احتمالا با خواندن رمان خنده و فراموشی یاد غلامحسین ساعدی و «عزاداران بیل» بیفتید. خنده و فراموشی، مثل عزاداران بیل، کتابی است در فضای رئالیسم جادویی، متشکل از چند بخش مختلف؛ هرچند که هر کدام از این بخشها، به تنهایی داستانهای مستقلی هستند، اما رگههایی آنها را بههم وصل میکند و یک کل منسجم میسازد. اگر به ظاهر کلمات نگاه کنیم، اسامی و نسبتها، حتی ماشین اسپرت قرمز، رابط بخشها هستند و اگر به مفاهیم روایتها رجوع کنیم، شخصیتهای خیالی کوندرا را میبینیم که پس از اشغال چکسلواکی توسط روسیه و اعمال سیاست کمونیستی بر این کشور، وقایع کتاب را رقم میزنند. کوندرا در این کتاب نیز به نقد جامعه پس از بهار پراگ میپردازد. بخشهای مختلف، راویهای متفاوتی دارند و داستانهای فصلهای مختلف، در یک خط روایت نمیشوند.
بخش اول، نامههای گمشده: در این فصل، راوی دانای کل است. او پس از اشاره به تاریخ سیاسی پراگ سراغ میرک میرود. شخصیت سیاسیای که میخواهد نامههایش را از همسر سابقش پس بگیرد. بیش از صدها نامه نزد کسی است که وابسته به دولت است و هدفش به زانو درآوردن میرک است.
بخش دوم، فرشتهها: میلان کوندرا یکی از شخصیتهای این فصل است که با همکاری خانمی به نام رافائل، برای اینکه از ستون مدح و ستایش روسها کم کند، با نام مستعار شروع به انتشار ستون عامهپسند میکند. در خط موازی، با دو شاگرد خانم رافائل آشنا میشویم که سرگرم تجزیه و تحلیل و شناخت نمادها در نمایشنامه کرگردن اثر اوژن یونسکو هستند.
بخش سوم، نامههای گمشده: در این فصل کوندرا با راوی سوم شخص، شخصیتی خلق میکند که شبیه هیچ یک از شخصیتهای واقعی نیست، زنی جوان و زیبا با ویژگیهای خاص اخلاقی به نام تامینا. اگر خواننده، فصل اول (نامههای گمشده) را خوانده باشد، به رابطهی تامینا و ژهنه و میرک و دلایل گم شدن نامهها میرسد. با این تفاوت که نقد کوندرا در این فصل، مشکلات جامعهی مهاجرین و تبعیدشدگان چکسلواکی میباشد.
بخش چهارم، فرشتهها: این فصل نیز با جملاتی که وضعیت سیاسی پراگ را نشان میدهد آغاز میشود و به فرم دایرهای برمیگردیم به همان جملههایی که در فصل اول خواندیم، دقیقا نقطهی اول.
● اعظم اسعدی ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
کتاب «بار هستی» یا «سبکی تحملناپذیر هستی» نوشتهی «میلان کوندرا» در سال ۱۹۸۴ است که توسط «پرویز همایونپور» ترجمه شده و «نشر قطره» آن را منتشر کرده است.
کتاب، روایت جراحی به نام «توما» است که در سفری با «ترزا» آشنا میشود و چگونگی رابطهی آنها را به تصویر میکشد.
داستان کتاب در ۱۹۶۸، زمان حملهی شوروی به چکسلواکی، و در «پراگ» اتفاق میافتد. کتاب دارای هفت فصل است و از میان رابطهی عاشقانهی توما و ترزا به اتفاقات تاریخی و سیاسی و اختناق موجود در پراگ میپردازد.
در کتاب شخصیتهای اصلی دیگری مثل «سابینا» و «فرانز» نیز هستند که در هر بخش از کتاب با جزئیات زیاد و موازی با یکدیگر پرداخته میشوند. سیر روایت غیرخطی است و مدام در زمان درحال رفت و برگشت است و بهتدریج در این رفت و برگشتهای زمانی، شخصیتها پرداخته میشوند.
راوی در کتاب، دانای مطلق است و نویسنده دیوار چهارم را در جاهایی از کتاب میشکند و وارد داستان میشود. میلان کوندرا در میان روابط بین شخصیتها و اتفاقات رمان ما را به عمیقترین لایههای فلسفی کتاب میبرد و مسائل مختلفی را درمورد هستی انسان، با تأکید بر اینکه انسان فقط یک بار زندگی میکند و هرچیزی فقط یک بار اتفاق میافتد، مورد بررسی قرار میدهد.
همچنین کتاب با استفاده از ارجاعاتی که به هنرمندان و فیلسوفان و روشنفکران مختلف در دورههای مختلف دارد به بررسی مسائل مختلف میپردازد.
● محبوبه عموشاهی ●
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
«جهالت» نام رمانی است از میلان کوندرا که در ایران با عنوان «بیخبری» نیز ترجمه شده است. من ترجمهی آرش حجازی را خواندهام که توسط انتشارات کاروان منتشر شده است، ترجمهای که به نظر من روان و قابل فهم است و تا جایی که اطلاع دارم، نسخهی الکترونیک آن نیز در دسترس است.
به صورت کلی، یکی از ویژگیهای بارز آثار کوندرا، درهمآمیختن داستان و فلسفه است. راوی داستانهای کوندرا، گاه در میانهی روایت و گاه به صورت مستقیم شروع به فلسفیدن میکنند اما نکتهی مهمی که کوندرا را از سایر نویسندگان با تکنیکهایی مشابه متمایز میکند، توانایی او در کارکرد کشیدن از فلسفه است، بدون اینکه اثر برای مخاطب کسلکننده و ثقیل شود. کوندرا عموماً دست میگذارد روی موضوعاتی که در درون کاراکترها اتفاق میافتد و نمود بیرونی وقایع هرچند بسیار ساده به نظر میرسند اما در درون، پیچیدگیهایی دارند که فقط نویسندهای چون کوندرا میتواند از پس آن بربیاید.
رمان «جهالت» نیز، از چنین فرمی برخوردار است. خط اصلی روایت، داستان آدمهایی است که از وطنشان دور افتادهاند و راوی این احساس دورافتادگی را به مفهوم نوستالژی گره میزند و میگوید حس نوستالژیک ناشی از یک بیخبری از آن چیزی است که در گذشته رها شده است.
شخصیتهای اصلی رمان «بیخبری» دو مهاجر هستند اهل چک، به نامهای ایرِنا و یوزف که هر دو بعد از حملهی شوروی به چک که در سال ۱۹۶۸ میلادی اتفاق افتاد، کشورشان را ترک میکنند و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۸۹ میلادی دوباره بعد از حدود بیست سال به چک باز میگردند. البته شخصیتهای فرعی دیگری نیز در داستان هستند که راوی آنها را در بخشی از داستان وارد میکند و از حضورشان در بخشی دیگر کارکرد میگیرد. به عبارت دیگر، کوندرا در این رمان (مثل آثار دیگرش) اطلاعات کاراکترها و چرایی حضورشان را به تدریج و طبقهبندی شده به مخاطب ارائه میکند و روایتها و شخصیتها درست مثل قطعات پازل، در نهایت فرمی منسجم را میسازند.
حتی کوندرا برای فضاسازی برههی تاریخی مدنظرش، در بخشی از رمان، وقایع قرن بیستم اروپا را برای مخاطب شرح میدهد تا او بتواند شرایط، رفتار و عکسالعمل کاراکترها را به خوبی درک کند.
در رمان بیخبری، راوی گاه در نقش روایتکنندهی داستان دو کاراکتر اصلی ظاهر میشود، گاه در نقش زبانشناس به واکاوی کلمات میپردازد، گاه گریزی میزند به داستانها و شخصیتهای اسطورهای مثل اودیسه و از آن در جهت نشانهشناسی اثر استفاده میکند و گاه از دریچهی ذهن کاراکترها شروع میکند به فلسفیدن و درگیر کردن ذهن مخاطب.
● مینا خازنی اسکویی ●