ستون «فرشته‌های کاغذی» این هفته یک مجموعه‌داستان به‌علاوه‌ی افسانه‌‌ای جذاب را به شما معرفی خواهد کرد:

کتاب «تارک دنیا مورد نیاز است»، حاوی ده داستان کوتاه تاسف‌بار از «میک جکسون»، با ترجمه‌ی «گلاره اسدی آملی» بوده و توسط نشر چشمه منتشر شده است.

تم کلی کتاب حول نوعی کمدی مایل به سیاه می‌گذرد و پر‌ از ایده‌ها و تصاویر خلاقانه است که در کنار نثر روان اثر ما را با خودشان همراه می‌کنند.

به‌نظر من این داستان‌ها یک فضای سیاه شیطنت‌آمیزی را خلق کرده‌اند که می‌تواند مخاطب را از خلال عادت‌واره‌های زندگی‌اش حول تعریف کاراکتر و… بیرون کشیده و وارد دنیای عجیب و غریب و تکینِ شخصیت‌ها و داستان‌های داخل کتاب بکند.

من شخصا با اغلب داستان‌ها ارتباط خوبی گرفتم اما فکر می‌کنم داستان «تارک دنیا مورد نیاز است»، «ربودن موجودات فضایی» و «گذر از رودخانه» به‌ نوع عمیق‌تری پرداخته شده بودند و با نیشخند کنایه‌آمیزی به دنیا و روابط فی‌مابین آدم‌ها و زیست روزمره نگاه می‌کردند. همین هم باعث می‌شد با اثری بدیع مواجه باشیم؛ اثری که که مانند تجربه‌های پست‌مدرن، دنیا و اجزای داخلش را به هجو می‌کشند و با دست بردن در واقعیت های اطراف، آن‌ها را به نفع یک ایده‌ی عجیب، نشدنی و انتزاعی تغییر می‌دهند.

من کتاب را به کسانی که هنوز آن را نخوانده‌اند پیشنهاد می‌کنم.

●پویا خازنی اسکویی●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

 

قطعا بارها اسم «گیلگمش» را شنیده‌اید و مشتاق شده‌اید در مورد این شخصیت حماسی بیشتر بدانید. اغلب وقتی اسم حماسه می‌آید، نزدیک شدن به کتاب‌های مرتبط با آن سخت به‌ نظر می‌رسد، اما برخلاف تصور، شما با کتابی مواجه هستید که شناخت و لذت خواندن آن را هرگز از یاد نخواهید برد.

«گیلگمش کهن‌ترین حماسه بشری» کتابی است که «داوود منشی‌زاده» آن را از نسخه‌‌ی آلمانی «گئورک بورکهات» به فارسی برگردانده و در ایران توسط نشر «اختران» منتشر شده است.

این کتاب بر اساس دوازده لوحه نوشته شده است. «جرج اسمیت» مترجم لوحه‌های میخی است که از دو هزار و هفتصد سال قبل از میلاد در نواحی بین‌النهرین به یادگار مانده‌انذ.

در ابتدای کتاب قبل از اینکه به افسانه‌ی گیلگمش پرداخته شود، خلاصه‌ای از پیش‌گفتار بورکهات در خصوص حماسه‌ی گیلگمش آورده شده است که چگونه لوحه‌ها تا به امروز رسیده‌اند.

بخش بعد یادداشتی است از «حمید حمید» به نقل از شماره‌ی ۱۶ کتاب هفته. مطالب پیرامون قدمت این حماسه‌، وام گرفتن سایر ادیان از الگوهای قصیده‌ی گیلگمش، و جرج اسمیت و مطالعاتش در خصوص لوحه‌ها در این یادداشت بیان شده است.

سپس روایت لوحه‌ها شروع می‌شود.

در لوحه‌ی اول از گیلگمش گفته شده است؛ خدای آسمان‌ها و زمین که دوسوم آن (مغز و قلب) خداست و یک سومش (قلب به پایین) انسان. پس ما با انسانی خداگونه روبه‌رو هستیم. گیلگمش فرمانروای «اروروک» است؛ شهری در محدوده‌ی بین‌النهرین. «در شهر سخن و کلام او قانون است» و حرف، حرف خداست. حتی کاهنان نیز اجازه‌ی دخالت در امور دینی را ندارند. هرکس در حیطه‌ی اختیارات خود وظایفش را انجام می‌دهد.

گیلگمش که خاصیتی‌خداگونه دارد، «معشوقه را نزد محبوب راه نمی‌دهد و دختر پهلوان را به مرد خود راه نمی‌دهد.»

خدای آسمان‌ها ناله‌ی آن‌ها را می‌شنود و از «اَرورو» الهه‌ی قالب‌پرداز می‌خواهد تا نقشی را بسازد که با گیلگمش برابر باشد و با او مبارزه کند. به این ترتیب شهر اروروک آرام خواهد شد.

لوحه‌ی اول با نحوه‌ی آشنایی گیلگمش و «اینکدو»، همان شخصی که در پی تدبیر خدای آسمان‌ها به‌وجود آمده بود، پس از نبردی سخت به پایان می‌رسد.

در لوحه‌ی دوم گیلگمش و انکیدو به یکدیگر نزدیک می‌شوند و «ریشات»، خاتون مادر، آن‌ها را برادر اعلام می‌کند.

حال گیلگمش و انکیدو، دو دوست هستد که برای محافظت از «جنگل‌های سدر» و جنگ با «خومبابا»، نگهبان جنگل، که اجازه‌ی استفاده از جنگل‌های سدر را نمی‌دهد، باهم پیمان می‌بندند.

در لوحه‌های سوم تا لوحه‌ی هفتم، پس از نحوه‌ی آشنا شدن با انکیدو که تا قبل از وارد شدن به شهر‌ رفتاری حیوان‌گونه داشت‌ و نزدیک شدن بیشتر به گیلگمش، به نحوه‌ی مبارزه این دو یار با «خومبابا»، شکار شیر و به زمین زدن گاو نر و آسیب دیدن انکیدو پرداخته می‌شود.

در لوحه‌ی هشتم انکیدو می‌میرد و حماسه‌ی زیبای گیلگمش به سمت تکامل می‌رود.

مرگ انکیدو گیلگمش را منقلب می‌کند و او را از مرگ می‌ترساند. گیلگمش پس از گریه‌های طولانی بر فراق یار خود که چون شیر ماده بر غم او گریه کرده است و چون شیر نر بر غم از دست دادن او فریاد زده است، شهر اروروک را ترک کرده‌ تا راز جاودانگی را پیدا کند.

در لوحه‌ی نهم گیلگمش به صحرا قدم می‌گذارد‌ تا نزد «اوت‌ناپیشتیم» برود؛ همان که زندگی جاوید یافته است.

گیلگمش باید از هفت‌خوان عبور کند تا راز جاودانگی را بیابد.

طی سفر نگهبانی به نام «سیدوری سابیتو» با گیلگمش چنین می‌گوید: «گیلگمش کجا می‌روی؟ زندگی‌ای که تو می‌جویی، نخواهی یافت. چون خدایان آدمیان را می‌آفریدند، مرگ را نصیب آدمیان کردند، زندگی را برای خود نگه داشتند. ازاین‌‌رو، گیلگمش، بنوش و بخور، تن خود را بینبار، شب و روز شاد باش! هر روزی را جشن شادی بگیر! شب و روز را با چنگ و نی و رقص شاد باش! جامه‌های پاک بپوش، سر خود را بپوش، سر خود را بشوی و با روغن بیندای، و تن را در آب تازه صفا بده! از دیدار فرزندانی که دست تو را می‌گیرند، لذت ببر! در آغوش زنان شاد باش! از این رو به اوروک برگرد، به شهر خود، که آنجا شاهِ ستوده‌ی خلق و پهلوانی!»

اما گیلگمش مصمم بر ادامه‌ی سفر است و پیدا کردن راز جاودانگی….

پیشنهاد می‌شود حتی اگر به حماسه و اسطوره علاقه‌مند نیستید، فرصت خواندن حماسه‌ی گیلگمش را از دست ندهید. ترجمه‌ای شیرین با نثری آهنگین.

●اعظم اسعدی●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *